دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

وقايع اتفاقيه!!!

از اینجا که می روم نیت می کنم به زودی برگردم و مثل قبل پست بگذارم و با دوستان مجازی ام صفا کنم. اما افسوس که هم فرصت نیست برای سر زدن به دنیای وبلاگ و هم اینکه از حق نگذریم در این واویلای کمبود وقت ، سر زدن به دنیای مجازی از گوشی بسیار راحت تر از لپ تاپ و وبلاگ است. نه کم کردن حجم عکس می خواهد و نه انتظار برای لود شدن ویندوز و ... اما خوب به اینجا هم دینی دارم دیگر! در این چند مدت که نبودم ، دختر بزرگم (حنانه)چهارده ساله و دختر دومم (کوثر) نه ساله شد و دختر کوچکم ( حسنا) 4 ساله! اسمهایشان را نوشتم چون این روزها بیشتر دوستانم را در دنیای اینستاگرام و تلگرام می شناسم و اسامی دخترها را می دانند. کوثرم در این مدت ب...
23 اسفند 1394

حجاب برتر

        مکان:امامزاده واقع در ماسوله... زمان:نوروز 1394 پس از 20 دقیقه بحث با روحانی امامزاده در مورد طرح و شرایط اجرای آن فهمیدم که هدیه ی نفیس(!!!) یک عدد سررسید است که در صورت مراجعه ی بانوی با حجاب کامل به امامزاده و طلب هدیه به وی داده می شود و از قضا فعلا هم موجود نیست!!! خانمی که شاهد بحث ما بود کنجکاو شده بود و سوال میکرد که موضوع از چه قرار است؟و بعد از پی بردن به ماجرا واکنشش این بود: " وا!به حق چیزای نشنیده!!!" ♥حجاب اعتقاد است و به تمسخر گرفتنش نادرست! حتی اگر در قالب طرحی ناقص در مکانی مذهبی باشد! حجاب چادر را بسیار زیاد دوست دارم.چه بسا که خودم...
10 خرداد 1394

سه شنبه بازار فومن

بازار دوست داشتنی فومن... این بازارها معمولا حالم را به جا می آورند! روح زندگی در آنها موج می زند...                           و دخترک خسته ی من که در میان سه شنبه بازار فومن مشغول استراحت است:     پی نوشت: از بس از زمین و زمان عکس انداختم که لحظه لحظه ی بازار همیشه در ذهنم بماند ، فروشندگان به همدیگر می گفتند: "این خانم هیچی نمی خره...فقط اومده عکس بندازه!" ...
10 خرداد 1394

نوروز 1394

نوروز امسال هم در مانند دو سال قبل در کلبه ی روستایی واقع در قلعه رودخان گذشت. روز 29 اسفند در کلبه بودیم و شب ، هنگام تحویل سال با هم و در کنار هم گذراندیم.         ادامه مطلب...                         ...
5 ارديبهشت 1394

سیزده بدر 93!

روز 13 فروردین، خسته و هلاک از دوازده بدر خوابیده بودیم و هنوز تصمیم نگرفته بودیم کجا برویم.  ناگهان دعوت شدیم خانه مادر شوهر. به صرف دمی بادمجان و سیر ماست!       خدا قسمتِ همه بکند ان شاالله! بعد از ناهار هم رفتیم باغ خواهر ها و بچه ها بازی کردند و صفا نمودند:       و بعد از آن هم غروب 13 بدر و دیکته های به جا مانده ی دختر دومی و البته غم فردا مدرسه رفتنی که وجود نداشت.         دو چیز سیزده بدر بچگی هایم را فراموش نمی کنم. یکی دعاهایی که از روز قبل می کردم تا فردا باران نیاید و بتوانیم بیرون برو...
15 فروردين 1393

دوازده بدر 93 !

امسال هم دوازده بدر داشتیم و هم سیزده بدر! قرار بود دوشنبه برویم شمال. اما از آنجایی که مسافرت رفتن ما مساویست با بارش برف و باران و تغییرات جوی آنچنانی! کنسل شد. اگر در شهر و دیاری شاهد خشکسالی هستید ، راه دوری نروید! کافیست به ما اطلاع دهید تا ما عزم مسافرت کنیم و چنان سیل و بورانی راه بیفتد که نگو و نپرس! خلاصه گفتیم حالا که مسافرت نمی رویم از روز 10 فروزدین را در خانه مادر شوهر بگذرانیم. و در همان روز هم قرار گذاشتیم که با خواهر شوهر و برادر شوهر و دختر آن یکی خواهر شوهر و البته خانواده محترم خودمان ، به تهران گردی یک روزه برویم. 10 و 11 فروزدین را خانه ی مادر شوهر بودیم به صرف پلو ماهی و سالاد...
15 فروردين 1393

هفت سین 1393 به روایت تصویر!

سفره هفت سین 93 به روایت تصویر: استارت کار:     جام های هر ساله که از این شکل:     رسیدند به این شکل:     و این آینه دستشویی سفید:     که بدین شکل عاقبت به خیر شد:     تخم مرغهای سفالی که نفری یک عدد برای دختر ها خریدم برای رنگ آمیزی و نتیجه شد این:   تخم مرغ دختر بزرگه:     تخم مرغ دختر دومی:     و تخم مرغ دخترک :     و شمع های سفیدی که به قول خواهرم مثل شمع هایی است که برای مزار می خرند !!! خد...
6 فروردين 1393

کادوهای عید 93

کادوهای دخترها:   کادوی دختر بزرگه:       کادوی دختر دومی:         ادامه کادوی دختر بزرگه و دختر دومی:     کادوی دخترک:     و از طرف بابا هم پول کادو گرفتند.   البته امسال ، به یمن با سواد شدن دختر دومی ، همه ما و خانواده من و خانواده بابا ، یک نقاشی و یک نامه کوتاه هم از دختر دومی عیدی گرفتیم.   نامه هایی که گلایه کرده بود از شکلات ندادن باباحاجی و طرز شوخی کردن بابایی و طلب بخشش از عمه برای قهری که قبل از عید داشتند با همدیگر و دلسوزی برای مامانی و مادر و تشکر از عمو ح...
6 فروردين 1393

آخرین پست امسال و سفره ی هفت سین

امروز ، آخرین روز از سال 1392 است. و آخرین پست امسال را می نویسم. این دو روز گذشته رسماً خودم را کشته ام. رومیزی بافتنی ام را شب چهارشنبه سوری ، میان تخمه شکستن و پفک خوردن اطرافیان تمام کردم. دیروز هم تا ظهر سر کار بودم. از دیروز ظهر تا همین الان بی وقفه دویده ام. یعنی دروغ چرا؟ دیشب هم خوابیده ام !!! و حالا که اینجا نشسته ام و تایپ می کنم  ، خانه را 2 بار جارو و دستمال کشی کرده ام ، آشپزخانه را تمیز کرده ام ، سرویس بهداشتی را شسته ام و ایضاً حمام را دخترها را حمام برده ام و حسابی سابیده ام! قیچی به دست رفتم سراغ دختر ها و موهایشان را صفا داده ام  ، ...
29 اسفند 1392