دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

مامان قلابی!

دختر دومی از خواب بیدار شده است و با حول و عجله ، وسایل مدرسه اش را جمع می کند و به اتاقم می آید. می گوید خواب بد دیده ام! آرامَش می کنم و حواسش را پرت می کنم. ساعتی بعد که مشغول شستن ظرف ها هستم کنارم می آید و خوابش را تعریف می کند: "خواب دیدم رفتیم خونه ی جدید. من و خواهر بزرگه خیلی خوشحال بودیم از اینکه اینجا اومدیم. ولی هر چی دنبال تو گشتیم تو نبودی." انگشتهایش را دور گیجگاهش می چرخاند و از من می پرسد: "می فهمی که چی میگم؟تو اصلا نبودی! متوجه میشی؟" و من متوجه می شوم که من احتمالا اصلا در قید حیات نبوده ام!!! "من و خواهر بزرگه کلی دنبالت گشتیم! بعد دیدی...
22 مهر 1393

عروسک سالهای دور

یک نوستالژی از سالهای دور تنها مونس روزهای کودکی من!     عروسکی که فقط شنیده بودم که اوایل (زمانی که من خیلی کوچکتر بودم) در شکمش یک عدد رادیو داشته است! و از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان ؛ با وجودی که زیپ پشت لباس عروسک را به چشم می دیدم ، ولی هیچ وقت باور نکردم!!! عروسکی که هیچوقت اسم نداشت!!! عروسکی که هر لحظه  موهایش را شانه می کردم... و تمام دنیایم را در گوشش نجوا می کردم. چقدر دلخور بودم از اینکه چرا پاهایش همشکل پاهای من نیست! کنار باغچه ی حیاط  روی تکه فرش کوچکی که کنار سنگفرش باریک مجاور درخت خرمالوی بزرگ و پربار می انداختم ؛ و با یک عدد کیک "نیلو " ...
19 مهر 1393

کادوی تولد دوقلوها!

امسال در دادن کادوی تولد دوقلوهای برادر پیش دستی کردیم و همزمان با باز شدن مدارس ، کادویشان را متناسب با اول مهر دادیم!     و جالب اینکه از این همه وسیله که خریده بودیم ، فقط همین ظرف آشغال تراش چشمشان را گرفته بود! اگر می دانستم خرج خوشحال کردنشان دو قوطی خالی کنسرو است و کمی نخ کاموا و گذاشتن وقت ، خودم را در خرج بیشتر نمی انداختم!!! در امر تزیین پسرانه کلا دستم بسته است! خدایا شکرت که به من سه دختر بخشیدی! وگرنه از شدت نداشتن ایده ی تزیین پسرانه دق می کردم حتماً! ...
17 مهر 1393

خواب و همش خواب و همش ...

بدون شرح:                 این که می نویسم شرح نیست! یک سوال است!!! از خودم البته... چه کسی یا چه چیزی دختران من را مجبور می کند تا بدین گونه با سختی و مشقت کنار یکدیگر بخوابند؟ ...
17 مهر 1393

بععععله!

    دخترک مشغول خوردن صبحانه است. چای در گلویش می پرد و سرفه می کند. می گویم: "آخ!" دوباره سرفه می کند و دوباره تکرار می کنم. خیلی جدی می گوید:"مامان نَمیگن آخ که!میگن عافیت باشه!"   ------------------------------------------------------------------------------------------ صبحانه اش را می خورد و می گوید: "مامان تموم شد!" می گویم : "نوش جانت!" می گوید:"مثل بابام باید بگی بوگو الهی شکر!"   --------------------------------------------------------------------------------------------   ساعت ده ...
9 مهر 1393

روز اول مهر 1

به سلامتی روز اول مهر امسال هم برگزار شد! و من با تاخیر یک هفته ای مشغول ثبت لحظات آن روز هستم. روز اول را در دو نوبت صبح و بعد از ظهر ، دختر ها را به مدرسه بردم.  مراسم و رسومات هر ساله که همانا از زیر قرآن رد شدن توسط مادر است هم برگزار شد! امسال در دو نوبت! بنده ی خدا مادر دو بار سینی آب و قرآن به دست ، دختر ها را راهی کرد.و صد البته که مبالغ روز اول مهر هم به ایشان هدیه داد!   این هم دختر دومی با مشتی که حاوی هدیه مادر است و به من تحویل داده نمی شود به هیچ وجه ممکن!!!     دختر دومی بسیار نگران بود که مبادا معلمش را نشناسد و مبادا که صفش را پیدا نکند و مبادا... ک...
7 مهر 1393

وسایل مدرسه ای مهر 93

امسال برای  پست روز اول مهر تنبل شده ام! در این لحظه که اینجا نشسته ام ، دختر بزرگه را به مدرسه برده ام و مشغولم برای پست گذاشتن و آماده کردن دختر دومی جهت رفتن به مدرسه. دختر دومی امسال چرخشی است و امروز از قضا بعد از ظهری است! این یعنی خوش شانسی من که می توانم در روز اول مدرسه کنار هر دو دخترم باشم! و اما وسایل امسال:   بند پاک کن دختر دومی:     ظرف آشغال تراش: (طبق معمول با ظرف کمپوت آناناس!!!)     کیف و کفش دختر دومی:     کیف و کفش دختر بزرگه:     وسایل دختر دومی:   ...
1 مهر 1393