دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یلدای 93

شب یلدای امسال ما دو روز دیر تر از موعد برگزار شد. فقط بابت اینکه بچه ها هم احترام را یاد بگیرند و هم از سنتهای ایرانیمان بی خبر نمانند. خلاصه در خانواده پنج نفری ما ، شب یلدایی بسیار ساده و در عین حال خوب و خوش برگزار شد.           توضیح: میز وسط اتاق ، بنا بر آرزوی دختر دومی و در مدت 3 سوت تبدیل شد به یک کرسی کوچک! که خانوادگی و به صورت نمادین! دورش نشستیم و تنقلات خوردیم و یلدا را جشن گرفتیم!!! ...
5 دی 1393

کلمات قصار!

    دخترک پلاستیک خوراکی هایش را می دهد به دستم و می گوید: " مامان گُمِش کن!" می پرسم: چی؟ می گوید: " گمش کن که من نخورم!" می دود به سمت راهرو و می گوید: "اینجا گمش کنم خوبه؟!"   *********************************************************************   دخترک مدام کیف و کتاب و دفترش را اینطرف و آنطف می برد و می گوید: "من کلاس دُمُّم  (دوم) هستم." و یک خط کش کوچک را نشان تک تکمان می دهد و می گوید: " اینو خانوممون خریده.می دونی اسمش چیه؟ خانوم مُلَلّم (معلم)!!!" ********************************...
3 دی 1393

تولد 13 سالگی

تولد 13 سالگی دختر بزرگه... بسیار مختصر و محدود به خانواده     برچسب سن یکی دیگر از دخترانم هم تغییر کرد. خدارا شکر!!! مراسم کادو!!!:     کادوی دخترک:   کادوی دختر دومی:   کادوی عمه کوچولو (مادر دوم خانواده!):   کادوی خانم همکار:     کادوی خودم:     و البته کادوی بابا که به صورت خودجوش در آخرین ساعات شب خریداری شده بود اضافه خواهد شد! یک عدد بلوز سرخابی!   ...
28 آذر 1393

بافتنی پرماجرا...

ماجرای این بافتنی پر ماجرا این است که: جانم برایتان بگوید که ما دو تا کاموا از روزگار دیرین داشتیم که باقی مانده از لباس دختر بزرگه بود و شال پدر شوهر عزیز! بعد از قرنی به خودمان بها دادیم و گفتیم این کامواها را برای خودمان شال ببافیم.شکل نیم شنل! دست به کار بافت که شدیم و رنگها که در کنار یکدیگر آمد ، به دلمان افتاد که این رنگها به ما نمی آید! پس یک اندازه گیری برای دختر دومی کردیم و بافتنی نیمه کاره را تغییر کاربری دادیم به یک دامن برای دختردومی! دوباره مشغول شدیم با یک انگیزه جدید. و گاه و بیگاه دختر دومیمان را در این دامن تصور می نمودیم و کیف می کردیم! که ناگهان دختر دومی پرده از رازی هولناک برداشت که:...
26 آذر 1393

حس می کنم گاهی کمی گُنگم!

کم کم به روزهای تغییر و تحول نزدیک می شویم! کارها در شُرُف انجام است در خانه ی جدید. یک طرف کاغذ دیواری می چسبانند و طرف دیگر کابینت کار ، کابینت می زند. یک طرف برقکار است و یک طرف نصّاب در و پنجره ها و یک طرف در حال سنگفرش کردن پارکینگ هستند! خانه فعلیمان پر از بی نظمیست و جعبه های پر شده و خالی مانده! و من بین پرده فروشی های مولوی و انتخاب رنگ پرده ها و کلید و پریز های لاله زار و نرده فروشی و هماهنگی با دکوراتور و انتخاب رنگ وسایل آشپزخانه و گرفتن لیست مایحتاج خانه جدید و نوشتن لیست کارهای انجام شده و کارهای مانده و پاییدن تقویم برای رصد روزهای تعطیل آینده و حرص و جوش خوردن برای هماهنگ شدن زمان اسباب کشی با تعطیلا...
8 آذر 1393

دست های آلوده!

      این دستهای من است! دستهایم به خون کسی آلوده نیست!(به جان خودم!!!) فقط من نقش مادری را داشتم که برای دختر هایش خمیر مجسمه سازی درست کرد و رنگشان کرد و به دستشان داد تا هم دختر بزرگه کاردستی مدرسه اش را درست کند و هم دو تا دختر دیگر دلی از عزا در بیاورند با خمیر بازی ! و نتایج کار دختر ها:     پی نوشت: دستور خمیر رو از اینجا می تونید بردارید. http://baghbagho.com/how-to-make-air-dried-porcelain من هم از همین دستور استفاده کردم. با ذکر مجدد این نکته که این خمیر ، خمیر مجسمه سازی هست .نه خمیر بازی. ...
2 آذر 1393