دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

نظریه های دختر دومی!

    دختر دومی کلافه از دست دوستش که در مورد آبنبات آوردن به مدرسه به او تذکر می داده ، دارد وقایع جاری شده بینشان را توضیح می دهد. و در این بین می گوید: "مامان دیگه می خواستم بهش توهین کنم.ولی پشیمون شدم!"   --------------------------------------------------------------------------------------------------   با دختر ها مشغول جمع کردن اتاقشان هستیم. دختر دومی می پرسد: - مامان به نظرت دختر بزرگه تا من برم دانشگاه ازدواج کرده؟ = نمیدونم - حالا شایدم نخواد ازدواج کنه و بخواد بعد از دانشگاه کار کنه و پول در بیاره.هان؟ = اره خوب شاید! - ولی به نظر من ا...
17 آبان 1393

نقاشی دخترک

  دخترک نقاشی می کشد و توضیحات مبسوطی هم می دهد درباره اثر هنری اش!     آن شخص شخیصی که در کنار دایره ی قرمز رنگ است ، همان که عزت و احترامشان کرده اند و بالاتر از همه کشیده اند ، من هستم.یعنی مامان. این که دور تا دور صورت من قرمز رنگ است  دلیلش این است که گونه هایش را میان انگشتهایش می گیرد و می گوید: " لُپ داری دیگه.اگه لپ نداشته باشی ناراحت میشی دیگه!"   در درجه بعدی ، کسی که پایین تر از مقام اینجانب و در کنار دایره ی آبی رنگ کشیده است ، باباست. و بر خلاف اینکه تصور می کردم آن همه خط روی سرش موهایش است توضیح داد که : " نه مامان.اون ابروهاشه.بابا...
16 آبان 1393

سالاد الویه دختر پز

از هنرهای دختر بزرگه که به صورت یکهوووو!!! شکوفا شد و دو بار تکرارش کرد و بی خیال ماجرا نمی شد ؛ همانا درست کردن سالاد الویه بود! البته در دومی کمی هم زهرا دخیل بود...هیییییی....بمـــــــــــــــــــــــــــــاند...           خدا بیشتر شکوفا کند انشاالله!َ ...
14 آبان 1393

شال و کلاه عروسکی

بعد از کلی سر و کله زدن با خودم جهت بافتن و نبافتن کلاه و شال با نخهای فعلی برای دختر دومی ، و بعد از کلی عوض شدن نظراتم به صورت یهویی! جهت مدلی که به شال و کلاه می دادم ، بالاخره شال و کلاه و دستکش دختر دومی بافته شد:       قرار بود یک هدبند ببافم رنگ فرم مدرسه اش. دختر دومی کاموای طوسی رنگ را نپسندید و مدل هدبند را هم نپسندید. شروع کردم به بافتن کلاه! نخ زیاد آمد و گفتم یک دستکش هم ببافم:       دوباره نخ زیاد آمد و تصمیم گرفتم یک شال هم ببافم. اما برای اینکه نخ زیاد نبود ، و برای اینکه یک شال جمع و جور بافته شود ، با خودم قرار گذاشتم که یک شال...
7 آبان 1393

تولد 3 سالگی

روز چهارشنبه ی گذشته قرار بود جشن کوچک و خانوادگی برای دخترک بگیریم. کیک را دختر بزرگه در مسیر برگشت از کلاس زبان خرید و ما هم برای خرید کادویی کوچک با دخترک و دختر دومی بیرون رفتیم. اما ساعتی قبل از رسیدن همسر و برگزاری جشن کوچکمان ، خبر فوت یکی از اقوام نزدیک رسید و برای نگهداشتن احترام همسر ، که عزادار شده بود ، جشنمان را به صورت کاملاً مختصر تر و 4 نفره برگزار کردیم که تا رسیدن پدر تمام شود. مراسممان محدود شد به فوت کردن شمع و کیک بریدن و تقدیم کادوی کوچک بچه ها به خواهرشان...         100 سالگیت انشاالله! ...
6 آبان 1393

3 سالگی

امروز 29 مهر ماه ، دخترک 3 ساله شد!     به دلیل اینکه  امشب دیر به خانه بر می گردیم ، قرار بر این شد که فردا شب با بچه ها تولدی مختصر برایش بگیریم.     3 سال از بودنت با ما گذشته است. خدا را شکر می کنم از داشتنت. که مهربانی و مظلوم و عشق بابا! و بابا گاه و بیگاه تو را مهمان سرسره بازی یا به قول خودت " اُتُره بادی !"  می کند. تنها بچه ای در خانواده که انواع و اقسام بلاهای جسمی به سرت آمد!!! از بریدن پشت لبت با میز ،تا جر خوردن چانه ات با صندلی و سوختن و تاول زدن پایت با اتو و ساییده شدن پشت پاهایت با تردمیل و برخورد سرت با گوشه ی دیوار آ...
29 مهر 1393