سیزده بدر 93!
روز 13 فروردین، خسته و هلاک از دوازده بدر خوابیده بودیم و هنوز تصمیم نگرفته بودیم کجا برویم.
ناگهان دعوت شدیم خانه مادر شوهر.
به صرف دمی بادمجان و سیر ماست!
خدا قسمتِ همه بکند ان شاالله!
بعد از ناهار هم رفتیم باغ خواهر ها و بچه ها بازی کردند و صفا نمودند:
و بعد از آن هم غروب 13 بدر و دیکته های به جا مانده ی دختر دومی و البته غم فردا مدرسه رفتنی که وجود نداشت.
دو چیز سیزده بدر بچگی هایم را فراموش نمی کنم.
یکی دعاهایی که از روز قبل می کردم تا فردا باران نیاید و بتوانیم بیرون برویم .
و دیگر اینکه غروب می شد و خستگی سیزده بدر بود و مدرسه رفتن فردا و بوی دودی که بدنمان می داد و حمامی که باید می رفتیم و حسش نبود!
این هم از سیزده بدر امسال!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی