بافتنی پرماجرا...
ماجرای این بافتنی پر ماجرا این است که:
جانم برایتان بگوید که ما دو تا کاموا از روزگار دیرین داشتیم که باقی مانده از لباس دختر بزرگه بود و شال پدر شوهر عزیز!
بعد از قرنی به خودمان بها دادیم و گفتیم این کامواها را برای خودمان شال ببافیم.شکل نیم شنل!
دست به کار بافت که شدیم و رنگها که در کنار یکدیگر آمد ، به دلمان افتاد که این رنگها به ما نمی آید!
پس یک اندازه گیری برای دختر دومی کردیم و بافتنی نیمه کاره را تغییر کاربری دادیم به یک دامن برای دختردومی!
دوباره مشغول شدیم با یک انگیزه جدید.
و گاه و بیگاه دختر دومیمان را در این دامن تصور می نمودیم و کیف می کردیم!
که ناگهان دختر دومی پرده از رازی هولناک برداشت که:
"من اصلا از این بافتنی خوشم نمیاد!"
و ما اندوهگین زل زدیم به بافتنی و در ادامه ی این زل زدنها چشممان افتاد به دخترک و ...چرا که نه؟؟؟
این بافتنی می تواند سارافونی باشد برای دخترک!
و در نتیجه این بافتنی بیچاره پس از سه بار دست به دست چرخیدن نصیب این خانوم شد:
این بود ماجرای این سارافون پر ماجرا!