دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

از رنجی که می بریم!

1393/11/29 1:52
نویسنده : مامان دخترا
1,590 بازدید
اشتراک گذاری

پسر بچه همراه مادرش داخل اتاق آمد و آرام روی مبل نشست.

به چشمهایم نگاه می کرد و سرش را زیر می انداخت.

برای فرار از شرایط موجود به سمت مادرش رفت که مشغول انجام دادن کار بود.

مادر در واکنشی سریع:

"برو بشین سر جات وگرنه میگم دیو بیاد ببرت ها!"

پسرک به سمت مبل بر می گردد و کز می کند.مادر خوشحال از موفقیتش در بازگرداندن پسرک می گوید:

"خیلی از این دیو می ترسه.هر وقت داستانش رو براش میگم ، به این دیوه که می رسه میگه دیگه نخون می ترسم."

به پسرک نگاه می کنم و سنش را از مادرش می پرسم.

سه سال و نیم!

تقریبا همسن دخترک!

از پسر میپرسم :"نقاشی دوست داری بکشی؟"

سر تکان می دهد.

مادرش بلند بلند می گوید:

"نقاشی بلند نیست.دو تا خط میکشه میگه من کوه کشیدم و آدم کشیدم و ...نمیتونه چیزی بکشه"

بی تفاوت به حرفهای مادر ، برگه ای با مداد می دهم دستش و می گویم هر چه دوست داری بکش.

به قول مادرش خطهایی می کشد در هم و برهم ، اما با دقت!

می پرسم چی کشیدی؟

می گوید ماشین کشیدم با شش تا چرخ!!!

حتی چرخهای فرضی اش را در میان خطوط نشانم می دهد.

مادر نگاهی می کند و لبخندی از روی تمسخر می زند.

به پسرک می گویم با همین دایره ای که کشیده می تواند خورشید بکشد و برایش می کشم.

می گویم می تواند آدم برفی بکشد و برایش می کشم.

می گویم :"آدم برفی اگه برف نیاد آب میشه.تو براش برف بکش"

می گوید :

"من نقاشی بلد نیستم."

دستش را می گیرم و دایره های کوچک را با او می کشم تا برف شود در کاغذش.

مادر کارش تمام شده است.

کاغذ را بر می دارد و می گوید :"تا برم خونه براش برف بکشم آب نمیشه؟"

لبخند می زنم و می گویم :نه!

دلم عجیب فشرده شد!

 

اول:

پسرک حتی بلد نبود مداد را چطور در دستش بگیرد!

دوم:

پسر چیزی از هوش و ذکاوت کم نداشت.

سوم:

پسرک سه و نیم ساله ، پسرِ یک مادرِ 21 ساله بود.

چهارم:

پدر و مادر پسرک دانشجو و تحصیلکرده بودند.

مهم:

من مادر بی نظیری نیستم.

من یک دنیا مشکل دارم از لحاظ مادری کردن.

ولی حق پسرک این نبود.

از روزی که پسرک سه ساله را دیده ام ، مدام به سیزده سالگی و بیست و سه سالگی اش فکر می کنم.

که ما چقدر در قبال آینده و جوانی بچه هایمان مسئولیم!

 

خدایا!

دستم را در مادری کردن خالی نگذار!

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

نگار
29 بهمن 93 8:35
اول که داشتم میخوندم فکر کردم از این مادراییه که بچه چندمشونه و سواد کافی ندارن...واقعا متاسفم با 21 سال سن همچین طرز فکر احمقانه ای داره...بدتر از اون اینکه تحصیل کرده هم هست ...خاک بر سرش.
مامان فاطمه.محیا.مهسا
29 بهمن 93 15:31
توخیلی خوبی مامان دخترا
مامان دخترا
پاسخ
چرا واقعا؟
مامان محمدحسین
1 اسفند 93 0:54
خیلی زیبا خلأ رفتاری این مادر محترم رو به تصویر کشیدی..... شاید ما دور و برمون ببینیم ولی به زیبایی شما برخورد نکنیم....ممنون
سنبله
1 اسفند 93 14:39
سلام اىنجور برخوردها خىلى ربطى به سواد وبچه اول ىا چندم بودن نداره مادراى قدىم هم تحصىلاتشون کمتر بود هم بچه بىشترى داشتن اما حوصله و صبرشون نوعا چند برابر مادراى امروز بوده بعضى وقتا ادم بدى رفتارشو در اىنه رفتار بد دىگران بهتر مىبىنه ممنون خىلى خوب بود.
مامان
2 اسفند 93 14:20
چون با همه بچه ها مثل بچه های خودت مهربونی
مانلی
2 اسفند 93 23:29
سلام عجیب دلم بدرد اومد خداوند مادری کردن رو به هممون یاد بده
رز
2 اسفند 93 23:57
ایجاد حس حقارت در کودکی سه ساله .چرا زوجهای به این جوونی اینقدر زود بچه دار میشن در صورتی که هنوز آداب برخورد با یک بچه رو بلد نیستن حالا چطور تربیتش میکنن الله اعلم
روح القدس
4 اسفند 93 21:34
وبلاگتون جالبه..... درود بر همه پدران و مادرانی که به دخترانشون اهمیت میدن.. آفرین+1000
مامان شیــ✿ــدا
5 اسفند 93 17:43
آدم شرمش میاد به اینجور آدما بگه مادر شما یه مادر نمونه ای شکست نفسی نکن