دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یا ستار العیوب!

دخترک را به آرایشگاه بردیم و سر و سامانی به موهایش دادیم. غافل از اینکه دخترک از غفلت ما سوء استفاده می کند و سرو سامان را کامل می کند و با قیچی به جان موهایش می افتد! در جواب هم می گوید: "یه کمی موهام بلند شده بود ، درستش کردم!!!"       حالا مجبورم مدام موهای یک طرف سرش را به یاری بطلبم تا مددی برسانند و طرف دیگر سر را پوشش دهند! و در این فکرم که با عروسی چهارشنبه شب چه کنم؟     * دخترک تا اطلاع ثانوی از داشتن قیچی در اتاقش محروم شد! ...
19 بهمن 1393

کلمات قصار!

    دخترک پلاستیک خوراکی هایش را می دهد به دستم و می گوید: " مامان گُمِش کن!" می پرسم: چی؟ می گوید: " گمش کن که من نخورم!" می دود به سمت راهرو و می گوید: "اینجا گمش کنم خوبه؟!"   *********************************************************************   دخترک مدام کیف و کتاب و دفترش را اینطرف و آنطف می برد و می گوید: "من کلاس دُمُّم  (دوم) هستم." و یک خط کش کوچک را نشان تک تکمان می دهد و می گوید: " اینو خانوممون خریده.می دونی اسمش چیه؟ خانوم مُلَلّم (معلم)!!!" ********************************...
3 دی 1393

نقاشی دخترک

  دخترک نقاشی می کشد و توضیحات مبسوطی هم می دهد درباره اثر هنری اش!     آن شخص شخیصی که در کنار دایره ی قرمز رنگ است ، همان که عزت و احترامشان کرده اند و بالاتر از همه کشیده اند ، من هستم.یعنی مامان. این که دور تا دور صورت من قرمز رنگ است  دلیلش این است که گونه هایش را میان انگشتهایش می گیرد و می گوید: " لُپ داری دیگه.اگه لپ نداشته باشی ناراحت میشی دیگه!"   در درجه بعدی ، کسی که پایین تر از مقام اینجانب و در کنار دایره ی آبی رنگ کشیده است ، باباست. و بر خلاف اینکه تصور می کردم آن همه خط روی سرش موهایش است توضیح داد که : " نه مامان.اون ابروهاشه.بابا...
16 آبان 1393

تولد 3 سالگی

روز چهارشنبه ی گذشته قرار بود جشن کوچک و خانوادگی برای دخترک بگیریم. کیک را دختر بزرگه در مسیر برگشت از کلاس زبان خرید و ما هم برای خرید کادویی کوچک با دخترک و دختر دومی بیرون رفتیم. اما ساعتی قبل از رسیدن همسر و برگزاری جشن کوچکمان ، خبر فوت یکی از اقوام نزدیک رسید و برای نگهداشتن احترام همسر ، که عزادار شده بود ، جشنمان را به صورت کاملاً مختصر تر و 4 نفره برگزار کردیم که تا رسیدن پدر تمام شود. مراسممان محدود شد به فوت کردن شمع و کیک بریدن و تقدیم کادوی کوچک بچه ها به خواهرشان...         100 سالگیت انشاالله! ...
6 آبان 1393

3 سالگی

امروز 29 مهر ماه ، دخترک 3 ساله شد!     به دلیل اینکه  امشب دیر به خانه بر می گردیم ، قرار بر این شد که فردا شب با بچه ها تولدی مختصر برایش بگیریم.     3 سال از بودنت با ما گذشته است. خدا را شکر می کنم از داشتنت. که مهربانی و مظلوم و عشق بابا! و بابا گاه و بیگاه تو را مهمان سرسره بازی یا به قول خودت " اُتُره بادی !"  می کند. تنها بچه ای در خانواده که انواع و اقسام بلاهای جسمی به سرت آمد!!! از بریدن پشت لبت با میز ،تا جر خوردن چانه ات با صندلی و سوختن و تاول زدن پایت با اتو و ساییده شدن پشت پاهایت با تردمیل و برخورد سرت با گوشه ی دیوار آ...
29 مهر 1393
1