دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

احوالات مدرسه ای دختر دومی!

در هفته ای که گذشت ، دختر دومی برای اولین بار درس نقاشی داشت. به طور رسمی البته. در این کلاس ، معلم نقاشی برایشان کادری کشیده بود و از آنها خواسته بود تا داخلش را هر طور می خواهند خط خطی کنند. وقتی خط خطی ها تمام شده بود ، ازشان خواسته بود شکلهایی که بین خطها حدس می زنند ، رنگ کنند. و این یافتن اشکال و افراد توسط دختر دومی:     به دختر دومی می گویم آن شکل قرمز رنگ وسط چیست؟ می گوید :"زنبوره دیگه!مگه نمیبینی نیشش هم تو صورت دختره رفته؟!"   و وقتی از آن جسم قهوه ای رنگ سمت چپ سوال کردم گفت:" قیلونه دیگه!" و من و دختر بزرگه نگاه می کردیم تا شباهت قلیان را با این ج...
17 آذر 1392

روز شکوفه های دختر دومی 2

  تکمیل پست قبل:   امروز هم برگزار شد و به سلامتی ورق جدیدی در زندگی دختر دومی ثبت شد. صبح حاضر شدیم و دخترم توسط بابا از زیر قرآن رد شد و راهی شدیم:         و طبق رسم هر سال رفتیم خانه ی مادر (مادر شوهر) تا از زیر قرآن رد شود توسط مادر بزرگ.     و این قیافه ی شاد دختر دومی مربوط به مبلغی است که از مادر کادو گرفته روز اول مدرسه :         در راه مدرسه تا توانستم از خلوتی کوچه ها استفاده کردم و از دخترم عکاسی کردم. خدایی اگر مرا در کوچه می دیدید چه اندیشه ای در ذهنتان می پروراندید؟ ...
17 آذر 1392

روز شکوفه های دختر دومی

امروز ، 31 شهریور ماه ، اولین روزیست که دختر دومی به طور رسمی محصل شده است. از امروز راهِ سختِ درس خواندنِ بی وقفه آغاز میشود. دختر دومی بی نهایت خوشحال است. و من از او خوشحال تر! چنان ذوقی دارم که انگار خودم دارم به مدرسه می روم. دیروز غروب ، به طور ناگهانی فکری به ذهنم رسید.من هیچوقت از آن کسانی که روز اول مدرسه گل میخرند برای بردن بچه ها به مدرسه نبودم. فکر کردم کادوی اول سال را با یک نقاشی دختر دومی جایگزین کنیم.و دست به کار شدیم و نتیجه کار یک کارت شد برای امروز و برای تقدیم به اولین معلم دختر دومی.     عکس با فلاش!!!:         و نقاشی داخ...
17 آذر 1392

واکسن ورود به مدرسه

امروز صبح ،مرحله دوم زدن واکسن بود و واکسن ورود به مدرسه دختر دومی زده شد. دختر دومی  با روحیه بسیار بالا به صحنه آمد و از آنجا که هنوز جو واکسن زدن دخترک در خانه داغ بود با شروع کار و راضی کردنش به رفتن مشکلی نداشتیم. موقع واکسن هم هر چه خواست آبروداری کند نشد که نشد و کمی گریه چاشنی تزریق واکسن شد. وقتی از مرکز بیرون آمدیم هم اطمینان حاصل کرد که مقدار گریه اش برای شخصیتش افت داشته یا نه؟ که صد البته که گفتم :نه! اما امان از ظهر تا به حال ، که دختر دومی در شرایط ویژه به سر می برد و چنان عزت و احترامی دست چپش را میکند که بیا و ببین! دست چپ دخترم از ظهر تا حالا بیشتر از 3 سانت از بدنش دور نشده و در ...
16 آذر 1392

مهندس آینده!

  امروز در مدرسه از دختر دومی با شنل و کلاه عکس انداخته اند برای مراسم فارغ التحصیلی از پیش دبستانی تا به همراه یک لوح در جشن کادو بدهند. امروز دخترم از مدرسه که آمد بسیار خوشحال بود و با شادی میگفت: "مامان من بالاخره مهندس شدم!" و وقتی از علت سوال کردم فهمیدم که به خاطر شنل و کلاه،دخترم احساس خود مهندس بینی کرده است!   البته با این مضمون: "حالا فرض کن ما بچه ها رو با یه کلاه و یه روبان که ازش آویزونه،با یه شنل که دورمونه.بازم میگی ما مهندس نشدیم؟"       ♥ کاش می شد به همین راحتی مهندس شد! ♥&he...
16 آذر 1392

خوابهای دنباله دار

آنچه که ما می بینیم،دقیقا آن چیزی نیست که میبینیم! به عنوان مثال آیا این یک پتو و بالش باقی مانده از خواب شبانه یا عصر گاهیست؟     البته که نه!کمی جلوتر که بروم میبینم که خوب حتما که نه!     و خیلی واضح تر     دخترم دوران جنینی را هنوز دوست دارد! البته به گمانم این خوابیدنهای عجیب موروثی است!     *توضیح:عکسها مربوط به خانه قلعه رودخانِ دوست داشتنیست!   ♥♥ ا مروز دخترک 550 روزه شد! ...
16 آذر 1392

کلبه خانوم همسایه

دختر دومی از روز قبل میگفت بیا اتاق ما و مهمان من باش.برای خودش کلبه زده بود و تخت بچه اش را گذاشته بود و چای و قندو... خلاصه دست دخترک را گرفتم و گفتم بیا برویم خانه خانم همسایه که به سلامتی بچه دارشده! رفتیم و سلام و احوالپرسی و دخترک بسم اله را گفت.اول با دستمال کاغذی های خانه خانم همسایه شروع کرد:         و خدا را شکر خانم همسایه با اینکه بچه دار شده بود حال بدی هم نداشت و رو براه بود!     و دخترک آتش سوزاند و آتش سوزاند:     و نمازش را هم در خانه خانم همسایه خواند:   &nb...
16 آذر 1392

دستکش دختر دومی

دختر دومی گله می کرد حالا که با شال و کلاه پالتو برایم نبافتی اقلا یک دستکش مثل دختر بزرگه برایم بباف.من هم دیدم نخ دارم و برایش بافتم.اما حکایت دوختن گل رو دستکش و یک مروارید ناقابل یک هفته طول کشید!   برای پالتویش هم کمی گل کاری کردم که دلش خوش باشد و در نتیجه دختر دومی امروز خوشحال به مدرسه رفت!     مشغول شستن حمام بودم که دختر دومی در را باز کرده و میگوید:"الهی قربون مامان تمیزم برم که داره حمام رو میشوره!" و من کیفور با لبخند نگاهش میکنم.و او ادامه میدهد:"که یه دختر 6 ساله داره!" و من باز هم با لبخند نگاهش میکنم.و اوهمچنان ادامه می دهد:"که د...
16 آذر 1392