دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

دختر 7 ساله من!تولدت مبارک!

1392/11/1 0:05
نویسنده : مامان دخترا
1,855 بازدید
اشتراک گذاری

 

 7 سال قبل در چنین روزی منتظر بودم.

انتظاری کشنده پس از یک ماه کامل استراحت مطلق!

یک ماه پر از استرس.

نه ماه تمام را با استرس گذراندم.

از ابتدای آمدنت که چند مدتی استراحت مطلق شدم و با کلی عذاب نگهت داشتیم.

از طول مدت بارداری که یک روز وزنت کم بود و یک روز در خشکی به سر می بردی.

یک روز پیشنهاد تست دیابت می دادند و یک روز پیشنهاد سونو گرافی سه بعدی.

خلاصه با هر بدی و خوبی ، روزگار با هم بودنمان سپری شد.

وقتی که برای آمدن تو می رفتم ، دختر بزرگه را به خانه خاله رساندیم تا آنها او را به پیش دبستانی ببرند.

و من یک دنیا اشک ریختم از اینکه شاید بار آخری باشد که می بینمش!!!

و البته آنجا بود  که فهمیدم بچه اولم ، وابستگی ام را به زندگی چند برابر کرده است.

 


تو آمدی با یک "تاب " در بغل!!!برای دختر بزرگه!

که اطرافیان وجود همین تاب را در این مدت نه ماه بارداری ،در کنار تو ،مسبب این همه مصیبت می دانستند!!!

روزی که آمدی و هنوز ندیده بودمت ، با تمام دردی که داشتم ، فقط فکر این بودم که چرا هنوز تو را به من نشان نداده اند.

بی تابی می کردم و هر چه می گفتند صدای گریه ای که سالن را پر کرده است ، دخترک کم طاقت توست که معاینه دکتر را طاقت نمی آورد ، باور نمی کردم.

آمدی و دیدمت و تا مدتی به هیچ کس اجازه نمی دادم از آغوشم جدایت کنند.

بگذریم که آن روزهای سخت بارداری با زایمان پایان نیافت و تو باز هم با بالا آوردن های پیاپی امانمان را بریدی.

که یک بار با یک ویروس ریوی ، به بدترین وضع افتادی و ...

که یک بار با یک استفراغ چند روزه و علیرغم تزریق سرم و پایش مکرر تا پای مرگ رفتی و من تا بیمارستان فقط دستم جلوی بینی ات بود تا از نفس کشیدنت مطمئن شوم.

خدایا حتی به یاد آوردنشان هم سخت است.

ولی خوب هر چه باشد این بار خودم کودکم را به چشم می دیدم و مثل دوران بارداری همه چیز را بر حسب حدس و گمان نمی پاییدم.

حالا بعد از هفت سال ، تو عزیز دردانه مادر شده ای.

که طاقت یک ناراحتی کوچک تو را هم ندارم.

بس که بی توقعی و آرام.

آرام نه اینکه زبان نداشته باشی.

سهم زبان را از خواهرانت هم ربوده ای.

اما یک بی توقعی خاص و یک حس مهربانی خاصی در وجودت موج می زند.

اگر کاری کنی که دعوایت کنم ، سعی می کنم چشمهایت را نگاه نکنم.

تا وانزنم با دیدن اشکهایی که در چشمهای سیاهت جمع شده و با مظلومیت و در سکوت جاری می شود.

از خرید کردن خواهرانت همان قدر خوشحال می شوی که اگر خودت چیزی بخری.

حتی اگر خودت در خرید آن روز هیچ سهمی نداشته باشی.

به فکر بالش ظهر بابا هستی و روسری که روی چشمهایش بیندازی تا نور چشمش را نزند وقت خواب.

به فکر دختر بزرگه که برایش آب ببری وقت خوابیدن تا تشنه نخوابد.

به فکر دخترک که تا در خواب گریه می کند ، بدوی و دستت را روی قلبش بگذاری و بگویی :"مامان هر وقت گریه کرد دستت رو روی قلبش بذار تا آرامش پیدا کنه!"

و عجیب اینکه دخترک با هر بار که دست روی قلبش می گذاری می خوابد!!!

به فکر بابا که تا به شوخی می گوید من شما را مسافرت نمی برم ، کیف پولت را بیاوری و بگویی:"بابا پول بنزین رو من میدم.ما رو ببر!"

به فکر مادر(مادر بزرگ) که مبادا دیر سر سفره بیاید و جا نباشد تا پایش را کنار سفره دراز کند.

و اینکه دلت شور بزند که باز امروز قابلمه ته دیگ بسته و بیچاره مادر باید آن را بشوید.

و بارها تکرار می کنی :"مامانِ بیچاره!دلم برات می سوزه."

و هر بار اتاق را جمع می کنی بالش و پتو کنار بخاری بگذاری و بگویی:"مامان کنار بخاری برات بالش گذاشتم تا ظهر بیای و بخوابی و گرم شی!"

حالا تو دختر هفت ساله ی منی که این قدر مهربانی و دلسوز و من به خودم می بالم از داشتنت.

هر چند که گاهی زبانت دراز می شود و حرفهای قلمبه و سلمبه ای می زنی که تا دقایقی در هنگ کردن کامل به سر می برم.

اما همین ها هم شیرین است و دوست داشتنی و خصلت و خصیصه ی وجود تو.

 


دختر هفت ساله ی من!

قرار نبود این قدر مهربان باشی و دوست داشتنی.

قرار نبود دل مادرت را اینقدر ببری.

بودنت را دوست دارم.

با اینکه چندین برابر خواهرانت از وجودم مایه گذاشته ام برایت.

و حرص خوردم و حرص خوردم و غصه!

هفت سالگی ات مبارک دختر!

 

ادامه مطلب را هم ببینید لطفاً!

 

اول بهمن 1392

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان سونیا
1 بهمن 92 10:35
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . .
مامان دخترا
پاسخ
ممنون خانوم که همیشه به یادمونی.
مانلی
1 بهمن 92 13:10
هفت سالگی دختر دومی مبارک خدا براتون حفظش کنه همیشه شیرینی چیزهای سخت بدست امده بیشتره به جبران سختی ها همیشه کنار هم شاد باشین
مامان دخترا
پاسخ
راست میگی واقعاً!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
1 بهمن 92 23:07
سلام عزیزم. مبارکت باشه.مبارکتون باشه. دختر خیلی خوبه. سه تا که باشن لابد خیلی خیلی خوب تره. مثل دخترای شما باشن هم که لابد دیگه خیــــــــــــــــــــــــــلی خوب تره. همیشگی باشید.
مامان دخترا
پاسخ
خیلی خوبه نرجس. تو فکرش باش!
مامان یاسمین زهرا
2 بهمن 92 12:58
تولدت مبارک عزیزم من فکر میکردم هشت ساله شدی پس تازه هفت سالت میشه اونقدر کوچولویی ولی اونقدر عاقل و شیرینی .خدا حفظت کنه از شر همه بدیها و همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم
مامان دخترا
پاسخ
متولد 85 هست دیگه. میشه 7 ساله.
مامان فرشته های شیطون
2 بهمن 92 13:18
انگار حرفهای دل خودم بود چقدر مادر بودن حس زیبایی است هر چند با آمدنشان خودمان را از یاد بردیم دختر دوم من هم تقریبا همین خصوصیات را دارد با این تفاوت که بچگیش خیلی لاغر بود و الان بهتر است دختر شما 8ماه از دختر من کوچیکتر هست انشاالله نوه دار شدنتان و نوشته هایی که برای نوه هایتان مینویسی را بخوانیم.
مامان دخترا
پاسخ
دختر منم لاغره. کلاس اولیه یعنی؟
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
2 بهمن 92 13:36
تولدت مبارك دختر هفت ساله مهربوووووووون زيبا نوشتى مامان دخترا ممنون
سنبله
2 بهمن 92 16:19
سلام تولدت مبارک دختر مهربون. خدا دختراتونو براتون حفظ کنه چقدر دخترها عاطفه دارند .بچه اول من هم دختره انقدر با محبت است این بچه البته اگر قدرش را بدانم . برای داشتن همچین دخترای گلی بهتون تبریک میگم.
مامان دخترا
پاسخ
خوب قدرش رو بدون حالا که مهربونه!
مامان پریا
2 بهمن 92 17:08
سلام خانمی تولد دختر گلتون هم مبارک
مامان دخترا
پاسخ
ممنون عزیزم.
مهسا
2 بهمن 92 18:40
تولد دختر زمستونی تون مبارک ایشالله 70 سالگی اش را در کنار هم جشن بگیرید. بسیار زیبا نوشته اید و بهشت برایتان ناچیز است با این همه صبوری (راستی تولد خواهر منم اول بهمنه و مثل دختر شما خیلی مهربون و خوش زبونه مثل دختر شما)
مامان دخترا
پاسخ
برای خودت و خواهر مهربونت!
2 عـــدد وروجـــکــــ
2 بهمن 92 19:18
تفلدت مبارک دخترک هفت ساله حتما مهربان بودنش به مامانش برده دیگه
مامان دخترا
پاسخ
خدا کنه! ممنون که تحویلم گرفتی!
حمیده
2 بهمن 92 22:25
تولد دختر مهربونت رو تبریک میگم ایشالا صد و بیست سال زیر سایه پدر و مادرش شاد وسلامت و موفق زندگی کنه.
مامان دخترا
پاسخ
الهی آمین!
مامان بهار،مهرنگار
3 بهمن 92 1:59
آفرین که انقدر خوبی.خوش بحال مامانی.امیدوارم به درجات عالی دست یابی.من خیلی دوست دارمتولدت و تبریک می گم دختر زمشتونی مامانی راستی چندوقتیه اصلا سر نمی زنی.
مامان دخترا
پاسخ
سر میزنم بانو. فقط فرصت نمیکنم نظر بذارم.
یاسمن (مامان فرشته ها )
3 بهمن 92 10:42
تولدت مبارک دختر هفت ساله عزیز که اسمت را نمی دانیم امیدوارم که سعادتمندو سربلند باشی چقدر لذت بخش است که یه دختر به این مهربانی و مسئولیت شناسی داشته باشیم
مامان دخترا
پاسخ
ممنون از تبریکت. خیلی مزه میده دختری اینچنین داشتن.
محدثه
3 بهمن 92 12:31
سلام واقعا تبریگ میگم برای نگارش زیباتون هرچند مادر بودن باعث شده تا دلی چون دریا داشته باشی من هم تازه پنج ماهه مادر شدم انهم به سختی و مثل شما سراسر استرس امیدوارم دخترای نازتون همیشه سلامت و شاد باشن به وبلاگ ما هم سر بزنین خوشحال میشم
مامان دخترا
پاسخ
به روی چشم خانوم. گل پسرت رو دیدم. خدا بهت ببخشه الهی!
شیدا
4 بهمن 92 23:11
الهی 120ساله بشه مادرخانوم گریه کردم با این پستنمیدونم چرا اصلا امیدوارم مهربونی زیادش بهش صدمه نزنه یاد خواهر شوهرم افتادم،اونم بچه ی دومه و همین قدر بلکه هم بیشتر مهربونه! یاد مهربونی و کم توقعیش میوفتم بغض میکنم! خدا هر دوشونو سلامت نگه داره
مامان دخترا
پاسخ
چون تازه مادر شدی و هنوز حساسیت بعد از زایمانت از بین نرفته. هر دوشون عاقبت به خیر باشند الهی.
مامان یاسمین زهرا
5 بهمن 92 15:09
آخه ماشاا... برگتر از سنش حرفاشه
نگین مامان حوراناز
5 بهمن 92 16:08
هفتمین بهار زندگی دخترک در زمستان سرد رو بهت تبریک میگم امیدوارم انقدر لحظه های شادی برات بوجود بیاره که یاد هفت سال پیشش نیوفتی عزیزم تولدت 1000بار مبارک به ما سربزن
مامان دخترا
پاسخ
ان شاالله! همین که سالم و سلامت باشد ما را بس!
مامان فرشته های شیطون
6 بهمن 92 9:04
سلام عزیزم نه دخمل من کلاس دومه 18اردیبهشت 85 دنیا اومده منظورم بچگیش بود خیلی لاغر بود الان 22کیلو هست.
مامان دخترا
پاسخ
چه جالب! هم وزن دختر منه!
فاطمه
6 بهمن 92 11:07
حالا شما دختر دارها هی هی هی بیایید دل ما دختر ندارها رو بسوزونید(قابل توجه نرجس خاتون هم باشد)
مامان دخترا
پاسخ
خوب چه کنیم خواهر! دختر داری بالیدن هم دارد. خدا بدهد به همه!
فاطمه
6 بهمن 92 11:08
از ته قلب آرزو می کنم خدا هر سه دخترتون رو براتون حفظ کنه اگه ما رو هم لایق دونست بهمون عنایت کنه...
مامان دخترا
پاسخ
شما بخواه! حتما میده!
فاطمه
6 بهمن 92 16:55
نمی دانم چرا با خواندن خط به خطش فقط اشک ریختم... شاید برای این باشد که من هم یک مادرم... شاید هم برای اینکه شما خودتان با احساس نوشته اید.. شاید هم... نمی دانم... بهرحال بسیـــــــــــــــار زیبا به تصویر کشیده اید آنچه در دلتان بوده است را!
مامان دخترا
پاسخ
مادر حال مادر را می فهمد. خدایا قسمت همه کن!
فاطمه
6 بهمن 92 16:57
منظورم این بود که بسیار زیبا نگاشته اید ....
طاهره سادات
6 بهمن 92 23:35
کلی لذت بردم از خوندن مهربونیای دخترتون. ایشالا همیشه سالم و سلامت زیر سایه امام زمان(عج) در کنار خونواده ی خوبش زندگی شادو سعادتمندی داشته باشه... چقد آرزوهای خوب خوب کردم!
مامان دخترا
پاسخ
ان شاالله! ممنون از اینکه دعاهای خوب کردی.
عاطفه
7 بهمن 92 1:44
سلام ، انقدر قشنگ نوشتی که نتونستم اینبار هم خاموش بگذرم. واقعا به دلم نشست و از وقتی این پست و خوندم مدام دنبال یه فرصت بودم که بیام و بنویسم که چقدر زیبا بود ! چه دلنشین ! چه شیرین ! ایشالله سایه اتون همیشه بالا سرش باشه و هر 3 تا دسته گل ات در پناه حق باشن
مامان دخترا
پاسخ
ممنون عزیزم. خوشحالم که دوباره برام نظر میذاری.
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
8 بهمن 92 0:59
عززززززززززززززززززززززززززززیزم تولدت مبارک دلبر مادر