دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

کتابهای خوشبو!

1393/6/11 12:45
نویسنده : مامان دخترا
2,132 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

دیروز کتابهای سال هفتم را برای دختر بزرگه خریدم.

از زمانی که به خانه رسیدم تند تند کارهایم را انجام دادم تا بتوانم بنشینم و کتابها را به رسم دوران دانش آموزی ام ورق بزنم!

با شوق ورق می زدم و کتاب را جلوی بینی ام می گرفتم و ورق ها را از زیر انگشتانم رد می کردم تا هوایی که استشمام می کنم با بوی برگه های کتاب در نفسم بپیچد!

پرت می شدم به سالها قبل!

به تابستانهایی که از این زمان به بعد ، دسته ی کتابهای مدرسه ام و کیفم ، کنار رختخوابم بود و کار هر شبم این بود که یک بار دیگر کیفم را با وسایلش بازبینی کنم و کتابها را ورق بزنم و ببینم که امسال چه مطالبی می خوانیم.

و بعد تا زمانی که خوابم ببرد در رویای روز اول مدرسه و درسها و دوستانم سر کنم!

اما دیروز...

دختر بزرگه فقط در حد نگاه انداختن به دسته کتابها مشتاق بود!

و نه حتی ورق زدنشان!!!

و بعد از شنیدن تمام حس آن روزهایم گوشه های لبش را پایین کشید و شانه هایش را بالا انداخت و یک لبخند کمرنگ زد و گفت:

" که چی؟!"

چقدر نسل هایمان و علاقه های نسلهایمان از هم دور است!

و چه تلخ است که هیچ کدام از این نسل حرفت را و حست را نمی فهمند!
 

پسندها (2)

نظرات (8)

مامان سمانه
11 شهریور 93 16:07
سلام منم دقیقا مثه شما بودم تا روزی که برم مدرسه هزار بار کتابارو ورق میزدم متن تون منو برد به اون زمان یه نوستالژی بود ممنون
مهسا
11 شهریور 93 19:34
یعنی واقعاً کتابهای جدید را ورق نزد؟ منم همیشه تا شروع مدرسه ها چند درس اول را (مخصوصاً کتاب فارسی) می خواندم! شبها هم در کنار کتابهام می خوابیدم! می گم شاید ما غیر عادی بودیم ؟
فاطمه
12 شهریور 93 8:41
واقعا ؟ اما من فکر می کردم که بچه های الآن هم همین حس و حال را داشته باشند... راست می گید الآن دیگه نت و تبلت و گوشی و بازی های رایانه ای جای همه چیز را گرفته چه رسد به اینجور علاقه ها!
نازنین
12 شهریور 93 15:59
سلام بانوووو تقریبا هروقت سراغ نتم میام سری به وبت میزنم عاشق قلمتم چون حرفات واحوالات وروزمرگیهایت با بچها عجیییب شبیه خودمه امروز منم کتابای دانیالمو گرفتم ودقیقا حسو حاله تو رو داشتم مخصوصا بوی کتابا وبرگشت به سالهای قبل پس درکت میکنم شدید
ساناز مامان حنا
13 شهریور 93 18:48
سلام.آخ که چقدر دلم واسه روزهای مدرسه تنگ شده.دلم گرفت بانو.....چقدر حرف دلمان شبیه همه😭😭.کاش قدر روزهای مدرسه رو بیشتر میدونستیم یا لااقل بچه هامون قدر این روزهای و بدونن....
عقیق
14 شهریور 93 14:36
چه بد.... (((((
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
14 شهریور 93 19:28
چقدر نسلهامون متفاوت شده منم عاشق بوى كتاب نو مجله و روزنامه هستم
سنبله
16 شهریور 93 23:16
سلام یادش بخیر چه شادیهای ساده و عمیقی داشتیم من امسال دخترم میره کلاس اول منکه خیلی ذوق وشوق دارم امیدوارم خودشم داشته باشه.