جشنواره غذا
روزی که در مدرسه ی دختر بزرگه فروشگاه کارهای دستی برگزار شد ، همزمان یک جشنواره غذا نیز داشتند. ما که نه دست و پنجه ای در پخت غذاهای محلی داشتیم و نه فرصت و همتی برای این امر ، از مادر شوهر گرامی خواهش نمودیم تا این کار را به عهده بگیرند. و این شد نتیجه ی زحمات مادر شوهر: دمی برگ سیر: دمی بادمجان: کشک بادمجان: سیر ماست و ترشی: در نتیجه ی زحمتهای مادر شوهر ، غذاهای دختر بزرگه در مدرسه انتخاب شد و به مرحله ی شهری جشنواره ی آش راه پیدا کرد: ادامه مطلب... &nb...
فروشگاه مدرسه ای
دختر بزرگه در مدرسه شان یک کارگاه فروش کارهای دستی داشتند. یک جور آموزش مهارت توام با کار آفرینی و ... دخترهای هفتمی ، هر کدام بنا بر چیزی که بلد بودند درست کنند و بگذارند برای فروش ، هر کدام غرفه ای داشتند و چند ساعت کالاهایشان را فروختند. از آنجا که من سرم درد می کند برای اینطور برنامه ها ، در مدرسه برای ثبت گزارشی به جهت یادگار ماندن در تاریخچه نوجوانی دختر بزرگم ، حی و حاضر بودم! اینها هم گل سر هایی که با مشارکت من در غرفه قرار گرفت: البته دخترم در این فروشگاه ، دوبرابر آنچه کسب در آمد کرده ب...
از رنجی که می بریم!
پسر بچه همراه مادرش داخل اتاق آمد و آرام روی مبل نشست. به چشمهایم نگاه می کرد و سرش را زیر می انداخت. برای فرار از شرایط موجود به سمت مادرش رفت که مشغول انجام دادن کار بود. مادر در واکنشی سریع: "برو بشین سر جات وگرنه میگم دیو بیاد ببرت ها!" پسرک به سمت مبل بر می گردد و کز می کند.مادر خوشحال از موفقیتش در بازگرداندن پسرک می گوید: "خیلی از این دیو می ترسه.هر وقت داستانش رو براش میگم ، به این دیوه که می رسه میگه دیگه نخون می ترسم." به پسرک نگاه می کنم و سنش را از مادرش می پرسم. سه سال و نیم! تقریبا همسن دخترک! از پسر میپرسم :"نقاشی دوست داری بکشی؟" سر تکان می ...
بسوزد پدر بی سوادی
از آنجایی که دخترک سواد خواندن و نوشتن ندارد ؛ و از آنجایی که دختر دومی باید به گونه ای بفهماند به دخترک که اجازه ورود به اتاقش را در بعضی موارد ندارد (البته نقل به مضمون!) ؛ و از آنجایی که بستن نخ کاموا به در اتاق ، مشکلی را از دختر دومی جهت عدم ورود دخترک به اتاقش حل نکرد ؛ دختر دومی روش نوینی را پیاده نموده است: تابلوی ورود دخترک ممنوع!!! دخترهایم به زمان غارنشینی فلش بک زده اند انگار! ...
یا ستار العیوب!
دخترک را به آرایشگاه بردیم و سر و سامانی به موهایش دادیم. غافل از اینکه دخترک از غفلت ما سوء استفاده می کند و سرو سامان را کامل می کند و با قیچی به جان موهایش می افتد! در جواب هم می گوید: "یه کمی موهام بلند شده بود ، درستش کردم!!!" حالا مجبورم مدام موهای یک طرف سرش را به یاری بطلبم تا مددی برسانند و طرف دیگر سر را پوشش دهند! و در این فکرم که با عروسی چهارشنبه شب چه کنم؟ * دخترک تا اطلاع ثانوی از داشتن قیچی در اتاقش محروم شد! ...
تولد 8 سالگی
تولد دختر دومی برگزار شد. مثل همیشه یک جمع خانوادگی به اضافه عمه مهربان و زهرا (دختر خواهر شوهر)! زحمت شام را هم عمه کشید. کلی دویدم برای خریدن کادو. کادوهایی بر حسب سلیقه اش و با تعداد زیاد و اندازه های کوچک. همانطور که دوست دارد. دمپایی روفرشی و کفش و سرویس ظرف اسباب بازی و یخچال و گاز اسباب بازی و لوازم آرایشی و ... اما دختر با هوشم به محض اینکه هر کادو را بر می داشت به طرز عجیبی حدس می زد که درون کادو چیست! و ما را کلا ضایع می نمود!!! و شام که کار عمه بود: ...