خرید کاموا
امروز رفتم خرید نخ کاموا.رفتم حسن آباد.
و تا توانستیم با خواهر شوهر نخ رنگی رنگی خریدیم.
من رنگهایی که کم داشتم خریدم و خواهر شوهر هم رنگهایی که نداشت.و تعدادی رنگهای مشترک!
این نخهای رنگی رنگی برای ادامه عروسک بافی و گل سر بافی و ...
این هم نخهای شال که برای خودم و مامان و زن داداش خریدم.
هر کداممان چندتا!
جز دو تا هفت رنگها که برای بچه ها خریدم بقیه را نمیدانم قسمت چه کسی می شود!
این کامواهای طلایی را خریدم تا رومیزی ببافم و در صورت عدم نیاز در آینده(انشااله!)بشکافم و یک بلای دیگری سرش بیاورم!
این کاموای رنگی را هم خریدم برای دخترانم که هوس ساق دست رنگارنگ برای سال بعد کرده اند.
و این هم کتابهای جدید برای ادامه پروژه عروسک بافی.
دو جلد هم خواهر شوهر ابتیاع نمودند.
تا کِی بافته شود خدا عالم است!
امروز در نخ و رنگ و کاموا غرق بودم و کیف میکردم.
با دیدن هر کاموا یاد یکی از دختر ها می افتادم و یک لباس به تنشان میبافتم در خیالم!
کاش میشد همه را بخرم و کاش می توانستم همه را ببافم!
جای همه خالی!
♦ همه را سر فرصت و در صورت بافته شدن همین جا میگذارم حتماً!
♦♦سارافون دخترک تمام شد و معطل دوخته شدن دکمه اش است!