اولین روزه سال 92
دیروز هم گذشت.
اولین روز از ماه رمضان و سخت ترین روز!
روز پر کار و خوبی بود.
ولی هلاک شدم.
سارافون دخترک ، که با اضافه کامواهای خواهرم می بافتم چند روز است که تمام شده.
اما اضافه کامواها باز هم اضافه آمد و من تصمیم گرفتم تا یک پاپوش هم ببافم!
یکی از پاپوش ها تمام شده و یک لنگه دیگر نیمه است.
احتمالا باز هم کامواها اضافه می آید!
شاید یک کت کوتاه هم برای روی سارافون بافتم.
نمیدانم باز هم اضافه ما آید یا نه؟
این عکس هم برای در آوردن نرجس خاتون از ابهام:
و اولین افطار ما:
و دومین ماه رمضان دخترک:
و هفتمین ماه رمضان دختر دومی
و البته سیزدهمین ماه رمضان دختر بزرگه!
♥ دیروز نوزدهم تیر ماه تولد بابا بود.
بابا 71 ساله شد.
وقتی شب برای تبریک زنگ زدم گفت تو اولین نفری هستی که تبریک گفتی .
البته بعد از بانک!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی