دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

شیشه آب لیمو

1392/9/17 2:29
نویسنده : مامان دخترا
4,173 بازدید
اشتراک گذاری

 

یکی از فاکتورهای من برای خرید مواد غذایی و یا هر چیزی که دارای یک بسته یا شیشه می باشد ، شکل بسته بندی آن محصول است!

یعنی چه؟

یعنی اینکه مثلاً من وقتی میخواهم یک بسته شکلات یا آبلیمو یا آب میوه یا ... بخرم به این صورت عمل میکنم:

1- ابتدا به قسمت مربوطه در فروشگاه مراجعه می کنم و روبروی آن قسمت می ایستم.

2-بعد دنبال مارک ها و برند های معتبر میگردم.

3-بعد دنبال شیشه ها و ظرفهای خوشگل.

4-اگر برند های معروف در بسته بندی خوشگل بود که چه عالی!در غیر ای صورت ،در نهایت همان ظرفهای خوشگل را انتخاب میکنم.

و در دل می گویم:

"حالا یه بار امتحانش که ضرری نداره!شاید خوب بود!"

و اینگونه است که حالا همسرم حتی موقع خرید ماست یا پنیر یا ماء الشعیر یا آب میوه ، کمی هم ذوق مرا در نظر میگیرد و من با ورودش و دیدن ظرف جدید ماست و پنیر و دوغ و ... کلی روحیه ام عوض میشود!

 

نمونه اش:

این آبلیموهای "سمیه" که معرف حضورتان هست.

در نگاه اول عاشق شیشه اش شدم و در همان فروشگاه هزار تا ایده ،نه برای خوردنش ، بلکه برای شیشه خالی اش به ذهنم آمد که یکی یکی عملی اش میکنم.

در حرکت اول شیشه ها را با برچسب هایی که داشتم به این حالت در آوردم.

گلدانی برای گلهایی که عشق من هستند در خانه مان و توضیحات بیشتری خواهم داد برایشان!

 

 

 

و بعد:

 

 

و بعد تر:

 

 

خدایی این گلدان و گل ذوق ندارد؟

باور کنید اگر در گلدان کریستال گل میگذاشتم اینقدر روحم حال نمی آمد!

 

بعد دیدم هم شیشه دارم و هم برچسب.

افتادم به جان شیشه های آبلیمو و آبغوره داخل یخچال.

راستش برای این شیشه ها دنبال رنگ ویترای بودم.

ولی نتوانستم این رنگ را پیدا کنم.

پس یک تزیین موقت برایش در نظر گرفتم و شد این:

 

 

شکر خدا فعلا شیشه های آبلیموی سمیه ام تمام شده و فقط یک سایز کوچکش را دارم.

 

 

چند وقت پیش هم یک ظرف دوغ را اصلاح کردم که شد این:

 

 

و من یک دل بی در و طاقچه ای دارم که وقتی چیزی درست میکنم نظر همه را جویا می شوم.

در همین راستا از دختر دومی پرسیدم:"مامان جون قشنگ شده؟"لبخند

بسیار ریلکس جواب داد:"آره ولی نمیدونم چرا اینقدر شبیه ظرف دوغه!"تعجب

و ما خجالت زده گشتیم اساسی!

 

همچنین یکی دیگر از مواردی که من برایش ذوق مبسوطی می نمایم خوردن شیر "طراوت " توسط دخترک است.

البته الان دیگر با کمال شجاعت شیشه شیر را دور می اندازم ولی زمان جاهلیت که شیشه ها را با دقت میشستم و جمع میکردم نتیجه اش این بود:

 

 

 

این گلها تنها چند شاخه بودند که مادر شوهر از خانه شان برایم آورد و من با قلمه زدن ، به این تعداد در ورودی خانه ، و همین تعداد در جاهای مختلف خانه و کادو به این و آن تکثیرش کردم .

 

خلاصه که من برای دور انداختن هر جعبه و هر گونه بسته بندی ، یک جلسه دو فوریتی کنار سطل آشغال با خودم میگذارم .

آن هم جهت راضی کردن خودم به این که:

"ببین عزیزم!این مورد دور انداختنیست و هیچ کاری با این بسته یا شیشه یا ظرف نمیشود کرد.بگذار و بگذر!"

و خودم را به سختی قانع می کنم برای دور انداختن و خلاص!

 

گاهی برای همین ظرفها ، عکسها و نوشته های روی در و دیوار خانه ام ، برنامه ریزیهای روی دیوار آشپزخانه ام، و خیلی چیزهای دیگر مرا به استهزا گرفته اند و به گوشم رسیده است.

اما من با همین چیزهای کوچک نفس میکشم و خوشم.

با عکسهای خانواده ام که کل کابینتها و آشپزخانه ام را پر کرده.

با همین جمله هایی که به در و دیوار می نویسم و به قول بقیه آشپزخانه ام را به "مرکز سمعی بصری " خانه تبدیل کرده.

من با همین ها خوشم.

و دلم شور میزند برای خانه ای که میخواهد با دکوراتور تکمیل شود.

که مبادا قدرت دیوانه بازیهایم را از من بگیرد!

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

محبوبه مامان ترنم
31 تیر 92 16:49
باز هم یک ذوق هنری دیگه. جالب بود.
مامان دخترا خوبه که به حرف بقیه خیلی اهمیت نمی دی .مهم اینه که خودت چی دوست داری و چجوری حال کنی.
این یعنی زندگی.
دعای خیر طبیعت بدرقه راهتونه که سهم بسی بزرگ در کم کردن زباله ها دارید و مرحبا به این ذوق و هنر.
چه جالبه که ذهنتون این قدر بازه و از همه چیز استفاده می کنید.
کاش من هم از این ذوق ها داشتم.
همه جوره کارت بیست بیست....


نه من همه جوره کارم بیست نیست.
من هم کلی کم و کاستی توی خونه داری دارم .
منصوره مامان زهره
31 تیر 92 17:07
آفرین به این همه ذوق و سلیقه!
خیلی قشنگ شدن!


راستی قشنگ شدن؟
من که خیلی دوستشون دارم!
سميه مامان گل دخترا
31 تیر 92 17:42
به حرف بقيه كارى نداشته باش،دل خودت رو بچسب. تازه عزيزم اين ها همه هنر، همه كه اين چيزا رو درك نميكنن.

ولى يه سىوال: دخترك به اين همه گل و گلدون دست نميزنه كه شما به اين راحتى گلخانه درست كردى؟؟؟؟؟




نه اصلاً!

این گلدونا توی راه پله ی راهرو هستند رو به پشت بام.

توی خونه هم که هست.

ولی دست نمیزنه و یک همزیستی مسالمت آمیز دارند با هم!

الهه
31 تیر 92 18:36
چییییییییییییییییی بگم بهت حرفی ندارررررم


همون حرفا که نداری رو بگو!
عاطفه
31 تیر 92 18:51
اینکه نشد آخه ! هر دفعه که اومدیم فقط باید بگیم آفرین صد آفرین هزار و سیصد آفرین ! خب چقدر کارای خوب خوب میکنید ؟ یه ذره هم مثل ما معمولی شید دیگه ! معمولی تر ! آهان ! یه ذره معمولی تر.. یه ذره دیگه !! خوبه خوبه ! مرسی


کی گفته شما معمولی هستید؟
اینکه من مثل بچه های ذوق زده هر چی درست می کنم میارم اینجا نشونتون میدم دلیل نمیشه که من همه چی تموم و غیر معمولی ام که.
شما هم اندازه خودت کلی هنر مندی و رو نمی کنی.
الهه
31 تیر 92 19:26
مامان خانومی میخواستم رنگینک خرما درست کنم و از مراحلش عکس بگیرم بزاریم تو 40 تیکه اما چطورییییییی؟ میشه راهنماییم کنی ؟


الان میام وبلاگت عزیزم.
تو پست بذار من همه جوره راهنماییت می کنم.
مامان فرشته های شیطون
1 مرداد 92 0:42
ماشاالله به ذوقت خواهر میشه من بیام همسایه تون بشم کاشکی فامیل ما بودی یه پسر هم ندارم بیام دخترت رو بگیرم فامیل بشیم خوب


ما کلا با همسایه برو بیا نداریم!!!
مامان یاسمین زهرا
1 مرداد 92 1:04
واقعا تحسین برانگیز هستی خواهر ما از هنرها فقط یه آشپزیش نصیبمون شده


اولا که اینجوری نگو عذاب وجدان میگیرم.
بعد هم مگه آشپزی کم هنریه؟
مامان مهسا
1 مرداد 92 11:02
اول سلام
دوم


بابا هنرمند
خيلي با ذوقي ! ممنونم كه اين ذوق و هنرت رو با ما به اشتراك ميذاري
درواقع اين ما بازديد كننده هات هستيم كه از اين ديوونه بازيهات مثل خودت ذوق مرگ ميشيم



ممنون که دوستای خوبی مثل شماها دارم که همراه دیوونگیهای من هستید!
سارا
1 مرداد 92 11:53
سلام خانم من اتفاقي وبلاگ شما رو پيدا كردم و هر روز از وبلاگتون بازديد مي كنم.ولي روم نميشه نظر بذارم. بعد از ديدن وبلاگتون به ذوق اومدم و براي پسرم وبلاگ درست كرد. واقعا بايد شما رو براي اين همه ذوق و اميد تحسين كرد. شما كجايي هستيد؟ چند سالتونه؟ من شاغلم به نظرتون با شاغلي هم مي شه اينقدر با ذوق بود؟ منم يه پسر 2 ساله دارم.
ببخشيد كه بي اجازه تو وبلاگتون فضولي مي كنم


من شاغل نیستم خانومی.
یعنی بیرون از خونه شاغل نیستم.
ولی یه کار کوچولو توی خونه دارم.
اگر به پست های قبلی نگاه کنی می بینی چند ساله ام!
فضولی چرا عزیزم؟
باعث افتخاره که شما میای وبلاگ من!
lمامان پریا
1 مرداد 92 13:29
افرین به این همه ذوق و سلیقه
واقعا ذهن خلاقی دارین


گاهی واقعا کم میاره ذهنم.
اینجوریم نیست خانوم.
ازم زیادی تعریف نکن.
sanaz
1 مرداد 92 14:56

خيلي خوشگلن‏!‏
ميدوستم


جدی؟
خوش به حالم!
مامان یاسمین زهرا
1 مرداد 92 15:05
چرا عذاب وجدان؟باید افتخار کنی به خودت خواهر


شکسته نفسی بود دیگه!
چرا نمیگیری خواهر؟!
الهه
1 مرداد 92 16:04
مامانی پس من تو وبلاگ خودم یه پست میزارم شما از روش بردار


باشه عزیزم هر جور راحتی
الهه
1 مرداد 92 16:49
خانومی آمادست


ممنون گلم.
میام و بر میدارم.
مامان فرشته های شیطون
1 مرداد 92 17:14
ما هم با همسایه هامون برو بیا نداریم یعنی الان من رو راه نمیدی؟


چرا عزیزم
شما تاج سری!
مامان یاسمین زهرا
1 مرداد 92 17:47
ساده شهرستانیم خب دیر میگیرمخخخخخ


کدوم شهرستان اونوقت؟
تهران؟
مامان سونیا
1 مرداد 92 18:51
به به به این همه سلیقه و خلاقیت خیلی جالب بود ولی اینها رو همه رو شما توی اب گذاشتی خاک ندارند خراب نمیشند عمرشون طولانیه منم دوت از اینا موقعی که جهیزیه ام رو اوردم داشتم و الان شده بیست و هفت تا گلدون ولی من همه رو توی خاک میگذارم بعد از چند روز که ریشه زد چه تفاهمی ما هم با هیچ همسایه ای رفت و امد نداریم


اینجوری هر وقت ببینم آبشون کم شده میریزم براشون.
ولی اگه بزارمشون تو خاک معلوم نیست تازه باشن یا خشک بشن.
هیچ اطلاعاتی از خاک و گل و دفعات آبیاری ندارم.
الان نزدیک 2 ساله من اینا رو تو آب نگه میدارم.
خدا رو شکر خراب نشدن.
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
2 مرداد 92 16:29
یه صدقه بذار برا خودت مامان با سلیقه


با سلیقه؟
بابا انقدر تحویل نگیر ما رو مامان خانومِ دو روز دیگه!
مامان یاسمین زهرا
3 مرداد 92 13:47
نه شیرازی هستیم


وااااااااااااااااااااااای!
شیراز!
عشق منه.
مامان یاسمین زهرا
4 مرداد 92 1:27
ممنوننننننن شهر شما هم عشق منه


مگه تو میدونی شهر ما کجاست؟!!!(شکلک یه آدم خبیث کو؟)
مامان یاسمین زهرا
4 مرداد 92 16:52
نه نمیدونم ولی فکر کنم شمالی باشید چرا رو نمیدونم




دیدی اشتباه کردی؟

چرا این فکر به ذهنت خطور کرد؟

چی دیدی یا شنیدی که فکر کردی من شمالی ام؟

بعد از شمال میام میرم حسن آباد تهران کاموا میخرم؟


مامان یاسمین زهرا
5 مرداد 92 1:40
.بابا بچه پایتختاااااا


چه کنیم دیگه!
نگار
5 مرداد 92 10:38
آفرین مامان با سلیقه.


جدی با منی؟
وای چه خوش خوشانم شد!
مامان زینب
5 مرداد 92 11:22
خیلیییییی عالیییییی
راستش منم تو خانواده همینجوریم بعضی وقتا میبینم اینقده اشغال جمع کردم که نگووووو
باز مجبور میشم یکی یکی دل بکنم و هرچیشو که یه مدته بی استفاده نگه داشتم میدازم دور


و اون لحظه جدا شدن از این آت و آشغالا چی میکشیم ما؟
درست میگم؟