دختر 12 ساله ی من!
امروز ، بیستم ماه مبارک رمضان ، تولد دختر بزرگه به ماه قمری است.
امروز دختر بزرگم 12 ساله ی قمری شد.
12 سال پیش در چنین روزی وقتی ناله هایم اتاق را پر کرده بود و با التماس مامانم را از اتاق بیرون کرده بودم تا ناله هایم دلش را به درد نیاورد ، فقط به خدا میگفتم:
" خدایا این همه بنده دست به طرفت گرفته اند و از تو شفای بیماران را می خواهند.
تو را به بزرگی ات قسم فقط به حرمت دل یکی از آنها یا درد مرا کمتر کن ، یا تحملم را بیشتر."
بماند که تا ساعت 8 صبح فردا هنوز فریادها و ناله های من در اتاق پیچیده بود.
درد کم نشد ؛ ولی تحملم صد برابر شد.
و روزهای نه چندان خوب بعدش...
بماند...
چهل تیکه توسط مامان یاسمین زهرا به روز شد.
غفلت موجب پشیمانیست!
این روزها تا می توانم خودم را به تو نزدیکتر میکنم.
این روزها خیلی حرف با تو دارم.
این روزها خیلی به آینده مان فکر میکنم.
اینکه آیا من میتوانم تو را خوب بزرگ کنم و دختری داشته باشم که با هر شرایط و با هر سختی کنار بیاید؟
دلم میخواهد وا نزنی.
دلم میخواهد محکم باشی و قوی.
دلم میخواهد مدیر باشی و مدبر.
دلم میخواهد کم نیاوری.
نمیدانم میشوی اینگونه یا نه؟
من سعی می کنم تا بعد ها از خودم گله نداشته باشم.
و چقدر مزه می دهد وقتی میگویی این روزها بیشتر از قبل با من صمیمی شده ای.
و وقتی که سوالهایت را از میپرسی و میگویی از شما بپرسم بهتر از دیگران است.
و من میفهمم آن همه انرژی که برای گفتن و فهم کردن این حرفها برایت گذاشته ام ، دارد جواب می دهد.
شاید البته!
ولی اعتراف میکنم ذهنم مشغول توست.
فکر و ذکرم این است طوری با تو برخورد کنم تا هم تربیتم کامل باشد و هم به شخصیتت توهین نکرده باشم.
میدانم که تک و بی نقص نیستم در تربیت.
ولی نیتم احترام به توست.