افطار متفاوت
شب قبل، جمعه شب ، با همسر و بچه ها و خواهر شوهر رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم.
وقتی رسیدیم حدود یک ربع تا اذان مانده بود.
از دیدن فضای حرم مثل بچه ها ذوق زده شده بودم.
خانواده ها با هم سر سفره های کوچک افطار نشسته بودند و منتظر اذان بودند.
از دیدن چهره های منتظر که با عشق دور هم نشسته بودند روحم تازه می شد.
و از خودم دلگیر بودم که ای کاش با خودم فلاسک چای و خرما و حلوا آورده بودم و کنار مردم می نشستم و افطار می کردم.
وقتی اذان را گفتند ، مردم از هر قشری با یک چیزی از دیگران پذیرایی می کردند و دل دیگران را شاد میکردند و روزه ها را افطار!
از بامیه بگیر تا لقمه های نان و خرما و سبزی.
همه با هم کنار سفره های کوچک و بزرگ خوش و شاد نشسته بودند.
فضای دیشب حسابی مرا سر کیف آورد:
انگار گاهی اوقات مشترکات زیادی داریم ما آدمها با هم.
و این هم دخترهای من هنگام افطار.
البته نه سر سفره ی کوچک داخل حرم.(متاسفانه)
ولی دور هم ، با جمع کوچک خانوادگی مان!