جشن الفبای دختر دومی
دیروز ، پنجشنبه اول خرداد ماه نود و سه جشن الفبای دختر دومی بود.
روز چهارشنبه کمی برای تزیین کلاس کمک کردیم ولی زود برگشتم.از صبح سر کار بودم و کاملاً هلاک!
روز پنجشنبه از ساعت هفت و ربع صبح مدرسه بودیم برای برگزاری جشن به اتفاق 4 نفر دیگر از مادران بچه ها.
و برگزاری جشن الفبای دختر دومی:
کلاس اول هم تمام شد!
انگار به چشم بر هم زدنی گذشت فاصله ی این پست و این پست تا به امروز!
شرح این یک سال را مفصل برای خودم می نویسم.تا یادم بماند که چطور گذشت این روزهای کلاس اولی!
روز تزیین کلاس و روز جشن الفبا ، وقتی چشمم به در و دیوار کلاس می افتاد که روز شکوفه ها چه خلوت بود و حالا پر از حروفی که خوانده اند؛
وقتی به یاد روزهایی می افتادم که با شوق می رفتم جلسه ماهانه تا بدانم این ماه دخترم چه چیزهایی می آموزد و با چه روشی ؟؛
بغض یک لحظه هم از گلویم نمی رفت.
این حس و رفتارم برای اکثر آدمهایی که برایشان بازگویش می کنم ، خنده دار است و غیر قابل باور.
اما من انسانی هستم به شدت حسی و با پتانسیلی بی نهایت!
تا جایی که یادم می آید همیشه با پایان ها مشکل داشته ام.
و بالطبع با آغازهای بعد از این پایان ها!
زندگی کردن با من و تحمل من کار مشکلیست!
خدا صبر بدهد به خانواده ام!
جمعه دوم خرداد 93