دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

روز اول مهر 1

به سلامتی روز اول مهر امسال هم برگزار شد! و من با تاخیر یک هفته ای مشغول ثبت لحظات آن روز هستم. روز اول را در دو نوبت صبح و بعد از ظهر ، دختر ها را به مدرسه بردم.  مراسم و رسومات هر ساله که همانا از زیر قرآن رد شدن توسط مادر است هم برگزار شد! امسال در دو نوبت! بنده ی خدا مادر دو بار سینی آب و قرآن به دست ، دختر ها را راهی کرد.و صد البته که مبالغ روز اول مهر هم به ایشان هدیه داد!   این هم دختر دومی با مشتی که حاوی هدیه مادر است و به من تحویل داده نمی شود به هیچ وجه ممکن!!!     دختر دومی بسیار نگران بود که مبادا معلمش را نشناسد و مبادا که صفش را پیدا نکند و مبادا... ک...
7 مهر 1393

وسایل مدرسه ای مهر 93

امسال برای  پست روز اول مهر تنبل شده ام! در این لحظه که اینجا نشسته ام ، دختر بزرگه را به مدرسه برده ام و مشغولم برای پست گذاشتن و آماده کردن دختر دومی جهت رفتن به مدرسه. دختر دومی امسال چرخشی است و امروز از قضا بعد از ظهری است! این یعنی خوش شانسی من که می توانم در روز اول مدرسه کنار هر دو دخترم باشم! و اما وسایل امسال:   بند پاک کن دختر دومی:     ظرف آشغال تراش: (طبق معمول با ظرف کمپوت آناناس!!!)     کیف و کفش دختر دومی:     کیف و کفش دختر بزرگه:     وسایل دختر دومی:   ...
1 مهر 1393

من می نویسم!پس هستم!!!

هفته ی شلوغی بود! پر از حس عذاب وجدان از اینکه روزهای فرد را در کنار بچه ها غذا نخوردم . تقریبا می شود گفت که روزهای فرد را گرسنه ماندم. و روزهای زوج را هم از خستگی قادر به نشستن درست و حسابی بر سر سفره نبودم! اوضاع را ساماندهی می کنم انشاالله! نهایت ترافیک کاریمان را تا آخر این ماه کم می کنم اگر خدا بخواهد. دلم برای اینجا و نوشتن از بچه ها تنگ شده است! من دنیایم را برای خودم نگه می دارم. ************************* خرید مدرسه ی بچه ها تقریباً تمام شده است. امروز هم طرح انتخاب کردم برای بند پاک کن دختر دومی. و باید بافت جاتراشی را هم شروع کنم. و یک عروسک برای کیفشان. شلوار پیش ب...
22 شهريور 1393

کتابهای خوشبو!

    دیروز کتابهای سال هفتم را برای دختر بزرگه خریدم. از زمانی که به خانه رسیدم تند تند کارهایم را انجام دادم تا بتوانم بنشینم و کتابها را به رسم دوران دانش آموزی ام ورق بزنم! با شوق ورق می زدم و کتاب را جلوی بینی ام می گرفتم و ورق ها را از زیر انگشتانم رد می کردم تا هوایی که استشمام می کنم با بوی برگه های کتاب در نفسم بپیچد! پرت می شدم به سالها قبل! به تابستانهایی که از این زمان به بعد ، دسته ی کتابهای مدرسه ام و کیفم ، کنار رختخوابم بود و کار هر شبم این بود که یک بار دیگر کیفم را با وسایلش بازبینی کنم و کتابها را ورق بزنم و ببینم که امسال چه مطالبی می خوانیم. و بعد تا زمانی که خوابم ببرد در ر...
11 شهريور 1393

امامزاده صالح

جمعه ی هفته ی قبل و یک گردش یک روزه به محل مورد علاقه من ؛ امامزاده صالح!             کنار هم بودیم... قدم زدیم؛ کنار حوض زیبای امامزاده ایستادیم و از نسیمی که از روی فواره ها می وزید غرق در لذت شدیم ؛ دستبند و گردنبند و تسبیح دیدیم ؛ فلفل دلمه ای و انواع سبزیجات یکه چین شده و سلفون کشیده دیدیم ؛ ترشیجات و آلوچه و لواشک دیدیم ؛ و من در هوای همین لذتهای کوچک نفس کشیدم! روز خوبی بود...         ...
9 شهريور 1393