دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

تولد دخترک

تولدت مبارک دخترک! امروز تولد دختر کوچیکه است.امروز دخترک یکساله شد.یاد سال قبل می افتم که این روزا چه حال و روزی داشتم و این ساعتها چه دردی رو تحمل میکردم.حس قشنگیه ولی برای بعدا! دخترک چهار دندون در آورده و پنجمی و ششمی هم در راهه.دو ماهه که راه میره و مدام دددددد رو تکرار میکنه.به باباش به شدت وابسته است و ظهر که خواهرهاش از مدرسه میان کلی ذوق میکنه.یا به قول دختر وسطی (قوذ!!!)میکنه.اهل بازیه و نسبتا آرومه.فردا وقت واکسن یکسالگیشه . باید بره درمانگاه.غذا خیلی دوست داره و شیر هم دوهفته ای هست که داره پاستوریزه میخوره.حالا که شیر پاستوریزه رو شروع کردم میبینم که چقدر میتونسته شیر بخوره و نمیخورده.شیر خشک رو از 120سی سی بیش...
16 آذر 1392

جشن تولد خواهرانه

  دیروز تولد دخترک بود و من که میخواستم یه جشن سه نفره در آینده براشون بگیرم دیروز رو جشن نگرفتم.اما شب صدای پچ پچ و رفت و آمد خواهران بزرگتر به من فهماند که خبرهایی است.بعد هم که بر سر اینکه کدوم روسری رو روی میز بندازن به عنوان رومیزی و چه خوراکی بیارن و چه رنگ بادکنکی بزنن با هم بنای ناسازگاری رو گذاشتن و من طبق معمول نقش قاضی رو بازی میکردم.خلاصه طی مذاکراتی طولانی قرار شد هرکس یه میز بچینه.دختر بزرگه برای کیک و دختر وسطی هم برای خوراکی! بادکنکها با کمک هم باد شد.خوراکی ها چیده شد.ایرادها از هم گرفته شد.دختر وسطی از رنگ بادکنک ایراد میگرفت.دختر بزرگه از میوه چیدن دختر وسطی.لباسها و کفش پاشنه بلند هم که جزء لاینفک زنگی...
16 آذر 1392

سلام بر رمضان!

    این چند روز درگیر ردیف کردن کارهای ماه رمضان بودم. برای من ماه رمضان و آماده بودن قبل از آن همان قدر جنب و جوش دارد که عید نوروز و سال نو دارد. سه روز است که مشغولم و شلوغ! سبزی قرمه آماده شد. مرغ ها شسته و بسته بندی شد. جارو و دستمال کشی انجام شد. سرویس بهداشتی شسته شد. سبد لباسها طی چند نوبت شسته و خالی شد. بوی سیر سرخ شده تمام خانه را پر کرده. میز ناهار خوری به خارج از آشپزخانه منتقل شد برای استفاده موقع سحری خوردن. وسایل و ظروف افطار آماده شد و چیده شد. ظرفهای سحری امشب آماده شد. خورش کرفس در حال جوشیدن است برای سحر. برنج سحری خیس شد. ...
19 تير 1392

تمام می شود هر روز!

به همین زودی روزها گذشتند و می گذرند. انگار همین دیروز بود که تصمیم می گرفتیم کجا برویم و کی برویم؟ انگار همین دیروز بود که فکر سفره هفت سین بودیم که چه بکنیم برایش؟ انگار همین دیروز بود که شمارش معکوس میکردیم برای تعطیل شدن دخترها و مکه رفتن مامان و بابا و رفتن به مسافرت و سال تحویل و... انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق پارچه ساتن بنفش خریدم و دورش را دوختم برای سفره هفت سین. انگار همین دیروز بود که دور سفره سال را تحویل کردیم. انگار همین دیروز بود... تمام شد! چرا برای چیزی که اینقدر زود میگذرد گاهی اندوهگین می شویم؟ تا به خودمان بیاییم میگوییم: "انگار همین دیروز بود که به دن...
15 فروردين 1392

تولد زهرا

زهرا جان!دختر خواهر شوهر گرامی اکنون که این نوشته را مینویسم ... ول کن اصلا ما که با هم این حرفها را نداریم. 22 سال پیش در روزی مثل دیروز قدم به دنیا گذاشتی . این قدم شد جای پای ...که دخترم هم پا روی آن میگذارد! روزی که وارد خانواده شما شدم تو کلاس اول بودی و زیاد به چشمم نمی آمدی.اما نمیدانم چطور است که با جوانی تو و پیری من هنوز حرف برای گفتن داریم و دعوا برای برپا کردن!!! مامای آینده! تولدت مبارک! این هم کادوی تولدت   ...
14 اسفند 1391