دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یلدای 92

یک یلدا مثل هر سال و متفاوت از هر سال. در جمع خانواده ام و در خانه مادر و پدرم. خانواده های من و دو خواهرم و برادرم و البته پدر و مادرم.             و دخترها:       بقیه عکسها در ادامه مطلب     یکشنبه 1 دی 92                                                   خدایا بزرگترهامون رو ...
5 دی 1392

روز جوجه شماری!

        امروز آخرین روز از پاییز سال 1392 است. روزی که دیگر در زندگیم تکرار نخواهد شد. یلدا همیشه برایم عزیز بوده و قشنگ. به همان نمیدانم چراهایی که عید نوروز عزیز است و تحویل سال و ماه رمضان و روزهای تولد و سالگردهای ازدواجی که من زودتر از خود زوجهای جوان دور و برم خبر رسیدنش را می دهم و ذوق رسیدنش را می کنم. امروز را ، روز آخر پاییز را در حالی می گذرانم که داریم آماده می شویم می شویم برای رفتن به خانه مامان ، برای مهمانی شب یلدای خانوادگی امشب. در حالی که دخترک دستی به استکان چای صبحانه دارد و دستی به "عزیز" ! و مدام در گوش عزیز می گوید:"تو بدی ، بدی ، بدی!.....نههههههههههههه!......
5 دی 1392

جشن تولد دختر بزرگه

روز پنجشنبه یک جشن تولد مختصر در خانه مادر برگزار شد. بدون برنامه قبلی . ولی بسیار خوب و با صفا. یک جعبه شیرینی برای کلاس زبان بردم و یک کیک کوچولو هم برای شب خریدم و یک دستکش از طرف دختر دومی ، یک خودکار پاک کن دار و یک خودکار کپسولی هم از طرف دخترک. از طرف خودمان هم یک اتوی موی سه کاره کادو دادم . و البته عمو و عمه و مادر و باباحاجی هم محبت کردند و به دختر بزرگه کادو دادند.           کادوی باباحاجی و مادر       کادوی دختر دومی:       کادوی زهرا:     کادوی دوست...
18 آذر 1392

جشن کوچک تولد

از صبح دخترها خواستند که بعد از ناهار آشپزخانه را به آنها بدهم. و با موافقت من بعد از جمع کردن سفره ناهار دخترها شروع کردند به جمع و جور و حتی شستن ظرفها! البته با شرط اینکه من هیچ کاری به جمع کردن به هم ریختگیهای بعد از کارهایشان ندارم. خلاصه ظرف شستند و دختر بزرگه میخواست کاکائو درست کند که به خاطر مشکل دار بودن و احتمالا فاسد بودن کاکائو تخته ای ،پروژه با شکست روبرو شد. بنابراین ژله درست کردند و من فقط طرح دادم و باقی کارها با دختر بزرگه بود. از عصر هم  با دو عدد کیک یزدی و بیسکوئیت هایی که تمام موجودی شیرینیجاتیمان بود شروع کردند، شروع کردند به درست کردن و تزیین کیک تولد! شب که شد من حق نداشتم پا به آ...
17 آذر 1392

اولین روزه سال 92

  دیروز هم گذشت. اولین روز از ماه رمضان و سخت ترین روز! روز پر کار و خوبی بود. ولی  هلاک شدم.   سارافون دخترک ، که با اضافه کامواهای خواهرم می بافتم چند روز است که تمام شده. اما اضافه کامواها باز هم اضافه آمد و من تصمیم گرفتم تا یک پاپوش هم ببافم! یکی از پاپوش ها تمام شده و یک لنگه دیگر نیمه است. احتمالا باز هم کامواها اضافه می آید! شاید یک کت کوتاه هم برای روی سارافون بافتم. نمیدانم باز هم اضافه ما آید یا نه؟     این عکس هم برای در آوردن نرجس خاتون از ابهام:       و اولین افطار ما:     ...
17 آذر 1392

بیستمین سالگرد

میهمانی سال پدر بزرگ هم برگزار شد. دوباره دور هم جمع بودیم و خوش گذشت! ولی بدون پدر بزرگ. 20 سال است که پدر بزرگ رفته به دیار باقی. از یازده نوه ی پدر بزرگ دوتایشان پدر بزرگ را ندیده اند اصلاً. و از یازده نتیجه اش دوتایشان بسیار کوچک بودند هنگام فوتش و بقیه هم پدر بزرگ را ندیدند . خدا بیامرزدش!     میهمانی خانه مان سه روز طول کشید. از دوشنبه ظهر تا چهارشنبه شب. امروز خیلی خسته بودم و نای راه رفتن هم نداشتم.ولی خوب بود این چند روز. مامان و خواهر ها و برادر ،کادوهای مدرسه ای بچه ها را هم دادند که در پستی دیگر می گذارم. فردا مهمان خانه مادر هستیم و شنبه عازم تهران...
17 آذر 1392

کادوهای مدرسه ای

امسال هم مثل هر سال به مناسبت شروع سال تحصیلی بچه ها از خاله ها و دایی و مادر بزرگها و عمو کادو گرفتند. و اما کادوهای امسال دخترها:   مادر که کادوی اول مدرسه را نقدا پرداخت کرد در همان روز.   کادوی مامانم برای دختر دومی:   دستبافت خودش!       کادوی مامانم برای دختر بزرگه:       کادوی مامانم برای دخترک: (یکی نیست بپرسد مگر دخترک مدرسه می رود؟!!)     کادوی خواهر بزرگه برای دختر بزرگه:     کادوی خواهربزرگم برای دختر دومی:     ...
17 آذر 1392

طهورا...

    روزی که تو را و مادرت را شناختم ، روزی بود که فهمیدم سومین دخترم در راه است. به دنبال نامی بودم برایش . و دلم پیش نامی بود که سالها دوستش می داشتم برای یکی از دخترانم. داشتم معنایش را و پیشینه اش را سرچ می کردم برای دادن پیشنهادش به همسر. و از جستجوی نام "طهورا" به وبلاگ طهورا باران رسیدم. کلماتش به دلم نشست . نرجس خاتون صاف دستش را گذاشته بود روی حس مادری ام و هوایی ام می کرد. فهمیدم کلمات و احساسی که از مادری دارم و هیچ کجا گوش شنوایی از عمق جان برایش ندارم را می توانم در وبلاگ بیان کنم. و حالا تو طهورای بارانی! در حالی دو ساله می شوی که من این حس قشنگ خالی ...
17 آذر 1392

نذری سال 1392

عزاداری هایتان قبول! نذری امسال هم به رسم هر سال در خانه مامان پخته شد. عدس پلو و خرما و کمی هم پلو و قیمه در کنارش.                   روز خوبی بود .مثل سالهای قبل. و دختران عزادار من:               این هم عاشورا شب ، که دخترک محو دیدن تعزیه از تلویزیون بود:         نذری سال 1392 هم گذشت. تاسوعا و عاشورای سال 1392 هم گذشت. تا سال بعد اگر زنده بودیم ان شاالله! و دو تا عکس ...
17 آذر 1392