جشن کوچک تولد
از صبح دخترها خواستند که بعد از ناهار آشپزخانه را به آنها بدهم.
و با موافقت من بعد از جمع کردن سفره ناهار دخترها شروع کردند به جمع و جور و حتی شستن ظرفها! البته با شرط اینکه من هیچ کاری به جمع کردن به هم ریختگیهای بعد از کارهایشان ندارم.
خلاصه ظرف شستند و دختر بزرگه میخواست کاکائو درست کند که به خاطر مشکل دار بودن و احتمالا فاسد بودن کاکائو تخته ای ،پروژه با شکست روبرو شد.
بنابراین ژله درست کردند و من فقط طرح دادم و باقی کارها با دختر بزرگه بود.
از عصر هم با دو عدد کیک یزدی و بیسکوئیت هایی که تمام موجودی شیرینیجاتیمان بود شروع کردند، شروع کردند به درست کردن و تزیین کیک تولد!
شب که شد من حق نداشتم پا به آشپزخانه بگذارم.
از عمه کوچولو هم دعوت شد که چون قرار بود عازم مسافرت باشیم و هنوز کارهایش نیمه بود نیامد.
بعد نوبت به آراستن خودشان رسید.
و با اتمام کارها و انتظار برای آمدن پدر آن اتفاق بد افتاد و دخترهای طفلکم خوشحالی نکردند که هیچ ، تا توانستند برای خواهرشان زار زدند.
تنها کاری که کردیم یک زنگ به خواهر شوهر بود برای آمدن پیش بچه ها و بردن دخترک با سرعت تمام به داروخانه برای تهیه چسب.
بعد از برگشت ،برای اینکه حال و هوای دخترها هم عوض شود خواستم تا تولدم را جشن بگیریم .
هر چند خوشحالی توی دلمان مرده بود در آن ساعتها.ولی دخترها هم دل داشتند.
و این تمام آن چیزی بود که دخترها آماده کرده بودند و برای من از یک کیک ده طبقه و یک مجلس با شکوه ارزشمند تر بود:
کیک تزیین شده دختر دومی:
کیک دختر بزرگه:
میز چیده شده با ژله گیلاس و آلوئه ورا(هنوز در نیامده) ،بیسکویت،نسکافه و آب جوش،و گیلاس
و ژله ای که بعد از سبک شدن کارهایم برگرداندمش:
و ژله با دست دختر دومی که به صورت میان برنامه پرید وسط عکس!
این هم از تولد امسال.
کادوهای دخترها قرار بود در مسافرت خریده شود که قسمت نشد.
مسافرت کنسل شد و حتما حکمتی داشت!
خدایا شکرت که چیز بدتری پیش نیامد.