پایان سال تحصیلی 92-91
کارهای ثبت نام دختر دومی انجام شد و مدارک جور شد و تحویل داده شد!
آزمون ورودی را هم با موفقیت پشت سر گذاشته.
دختر دومی حالا به صورت بالقوه دانش آموز کلاس اول است.
از فردا دخترها تعطیل هستند و من نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت!
خوشحالم چون دیگر لازم نیست که از ساعت 6 صبح اسیر باشم برای صبحانه آماده
کردن و بیدارکردن بچه ها و لباس پوشاندن دختر دومی و شانه کردن مو و گل سر زدن
و صبحانه دادن و خوراکی آماده کردن و ...
ناراحتم برای اینکه از فردا زندگی ام کمی از روال دوست داشتنیِ الان خارج میشود.
دیگر مجبور نیستم صبح زود بیدار شوم و این یعنی از دست دادن لا اقل دو ساعتِ
صبحگاهیِ پر انرژی و کار کردن در سکوت و تنهایی.
یعنی اتاق و تخت دخترها تا ظهر به هم ریخته است و سفره صبحانه تا میان روز پهن و
صبحانه خوردنِ تنهایی!
یعنی غذایی که دیرتر پخته میشود و طبیعتاً با استرس بیشتر که مبادا دیر شده باشد!
یعنی اینکه وقت برای کارهای فوق برنامه کم می آورم و بافتنی و کامپیوتر و اینترنت و
... شاید تا بعد از ظهر قابل دسترسی نباشد!
ولی خوب یک برنامه ریزی همه چیز را بهتر میکند.
شاید کاملا حل نکند ولی اوضاع را سر و سامان می دهد.
امروز به مناسبت آخرین روز سال تحصیلی ، دختر بزرگه و دختر دومی از طرف مدرسه
به فضای سبز کنار مدرسه رفتند و خوش گذراندند.
از دیشب مثل مورچه ای که از هر جایی آذوقه برمیدارد و به لانه میبرد، دخترها دنبال
خوراکی های مختلف می گشتند و در سبد مخصوص گردششان میگذاشتند.
من هم میان روز چون قصد داشتم برای خرید روز پدر بروم ، دخترک را خانه مادر
گذاشتم و سر راه هم سری به بچه ها زدم برای عکاسی.(طبق رسم هر سال)
اینقدر خوشحال بودند و بهشان خوش میگذشت که در آسمانها سیر میکردند.
و ظهر با چشمانی گریان از مدرسه بازگشتند به سبب دلتنگی برای معلمانشان!
دو تایی سردردکنان خوابیده اند .و از شرایط فعلیشان اطلاعی در دست نیست!
سال تحصیلی 92-91 هم تمام شد.
انگار همین دیروز بود که کیف و وسیله برایشان خریدم و با شوق و ذوق عکسش را
اینجا گذاشتم.
انگار همین دیروز بود که کتابهای نویشان را با شوق ورق میزدم و تند تند میگفتم:
" امسال این را هم یاد میگیری!"
خداحافظ کلاس پنجمِ دختر بزرگه!
خداحافظ پیش دبستانیِ دختر دومی!
و سلام 4 ماه تعطیلی تابستان!
دخترک هم که بصورت شبانه روزی در مکتبِ مامان ، تحصیل علم می کند!
بدون تعطیلی!