دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

زیارت و سیاحت!

1392/9/17 2:31
نویسنده : مامان دخترا
1,418 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب ، بابا دخترها را برد بیرون تا به جبران مسافرتی که نرفتند، دوری بزنند.

بچه ها ،خوشحال آماده شدند و راه افتادند.

گشت شبانه دیشب یک زیارت از امامزاده بود و یک شام مهمان بابا.

 

 

 

 

 

 

بابا شام خرید و با بچه ها رفتیم یک جای خلوت و به علت نداشتن زیر انداز یک پتو پهن کردیم و روی آن نشستیم و بچه ها از شام لذت بردند.

 

 

 

 

دخترک هم به مدد چسبهای "کامفیل" بسیار بهتر است و زخمش رو به بهبود است.

 

فقط گاهی روی پانسمان حساس می شود و مدام پانسمان را از روی زخم می کند و مجبورم دوباره از نو پانسمان کنم.

 

 

منتظرم تا زخم و بخیه خوب شود و کرم رژودرم یا آلفا را شروع کنم.

هرچند که پدر توصیه اش این است که وسواس زیاد به خرج نده!

 

به هر حال شکر خدا!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مادرشوهر
15 تیر 92 17:01
سلام مامان دخترای عزیز.

من نمی دونستم دختر کوچولوتون اینطوری شده.خدا کنه هرچه زودتر حالش خوب بشه.

منهم وقتی 6 سالم بود با داداشم از روی دوچرخه سقوط کردم و چونه ام خورد به سنگی تیز و 7 تا بخیه خورد.حالا هم جاش کمی مونده اما پیدا نیست.باید خیلی دقت کنی تا ببینی.
دخترک تا بزرگ بشه خوب میشه چون الآن خیلی کوچولویه.
واسه سه دختر ماهت.
اینم مخصوص خودتون واسه تولدتون.


اره خوب اینکه کوچیکه خیلی امیدوار کنندست که جا نذاره.
امیدوارم.
مادرشوهر
15 تیر 92 17:02
دست دخترای گلت طلا بشه که اینهمه زحمت کشیدن واسه مامانشون.قربون ذوق و شوقشون برم.


آخرش هم که با غصه جشن کرفتن طفلکام!
مادرشوهر
15 تیر 92 17:03
میگم راستی زیارت قبول.
چه امامزاده ی قشنگی.
کلا رفتن به مکانهای معنوی یه آرامش خاصی به آدم میده.


باهات موافقم.
امامزاده همیشه برای من دوست داشتنیه.
هم به خاطر فضاش و هم به خاطر مهر و تسبیح و جینگولی های دور و برش!!!
مامان مهسا
15 تیر 92 17:09
عزيزم خوش باشين هميشه

اميدوارم هميشه از اين پستها بذاري تا ما هم از خوشحاليتان مسرور شويم

زيارت رفتي ما رو هم ياد كردي؟؟

كدوم أمام زاده است اينجا؟



بله که یادت بودم.

شادیهای کوچیک تاثیر بزرگ توی زندگی داره!

مامان یاسمین زهرا
15 تیر 92 18:55
غم و غصه و بلا و ناخوشی از زندگیتون پر.همیشه به شادی و گردش


ممنون خانوم.
ممنون که برامون دعاهای قشنگ میکنی.
منصوره مامان زهره
16 تیر 92 12:56
هر وبلاگی رو از بالا به پایین باید خوند وبلاگ شما رو از پایین به بالا


خوب منظور؟
اعتراف میکنم نگرفتم!
شیدا
16 تیر 92 14:23
الهی من براش بمیرم که هنوز مجبوره چسب بزنه
ایشالا زودی خوب میشه
چقدر گونه و فرم دماغ دختر بزرگت خوشگله
نذار مادر خانوم این عکسارو بچه چشم میخوره
(فکر نکنی من خیلی میرم تو بحر عکساااا)


آخه به دختر مردم چیکار داری تو؟
مامان تسنيم سادات
16 تیر 92 14:44
زيارتتون قبول جميعا ....


یادتون بودم ولی تنهایی ،نه جمیعاً!
الهه
16 تیر 92 15:12
زیارت قبووووووووول و التماس دعا همیشه به گردش و تفریح ایشالله دخملی هم زودی بهتر میشه نگران نباش من خودم رو پیشونیم 4 تا بخیه دارم اما نمیدونم چرا دیگه دیده نمیشه راستی عکس سیسمونی پسرم اماده هست منتظرتونیممممم


آخ جون!!!!!
الان میام!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
16 تیر 92 18:19
پیتزا دارن می خورن؟
ای جونم.
زخمش خوب میشه بانو.
نگران نباش.
ردش نمی مونه ایشالا.


خوب پیتزائه دیگه.
پنیر پیتزا با دوغ که نیست!
پناه بر خدا!
مردم چه چیزا که نمیخورن!
مریم
18 تیر 92 17:16
سلام زیارت قبول ..گردش خوش گذشت..
دخترک خوشگل مامانی چطوره ..کی پانسمانشو باز می کنید؟انشاالله هر چه سریعتر بهبودی کامل حاصل بشه....

حلول ماه رمضان برشما وخانواده محترمتان مبارک باد التماس دعا


به زودی پانسمان باز میشه.
بر شما هم مبارک خانومی.
مامان محمد و ساقی
19 تیر 92 1:15
زیارتتون قبول خوشگل خانمها

دست پدر مهربان درد نکنه
عکس خودتونه یا دختر بزرگه؟نمیشه تشخیص داد

آخی ایشالله زخمش خوب میشه.همین که داره تحمل میکنه خودش جای شکر داره


یعنی تو منِ 34 ساله رو این شکلی تصور کردی؟
به خودم امیدوار باشم پس!
شیدا
19 تیر 92 3:05
میخوام بیام خواستگاریش
واسه پسر کوچیکم
اجازه هست؟؟؟؟؟


حالا تو دخترتو بزرگ کن!
شاید ما اومدیم خواستگاری!
مامان سونیا
19 تیر 92 8:43
زیارتتون قبول همیشه به زیارت و سیاحت انشالله سفر برای بعد از ماه رمضان


بابا قول داده که بعد از ماه رمضون به جای دو روز چهار روزه ببرشون.
خیلی خوبه سفر.
منصوره مامان زهره
19 تیر 92 9:55
آفرین به این همه جسارت!
منظور اینه تو یه روز چند تا پست می ذاری و
ما هم که عادت نداشتیم همون پست بالایی رو ملاک می دونستیم، غافل از اینکه اول باید پایینی ها رو می خوندیم بعد.....


پستهای من چون زنجیر به هم پیوسته است!(آیا من از خود متشکرم؟)
مادرشوهر
19 تیر 92 10:16
من می دونم منظور منصوره مامان زهره چیه چون شما تند تند به روز می شین آدم وقتی میاد وبتون باید از قبل به بعد بخونه. مثل داستان دنباله داره وبتون.


و این داستان دنباله دار زندگی من و فرزندانمه.
خدا رو چه دیدی؟
شاید به یه جاهایی رسیدم.
مامان سجاد*ساجده
21 تیر 92 15:32
سلام
آخه ایشاله دخترتون زودتر خوب بشه
خدا دختراتونو حفظ کنه براتون



ممنون از محبتت بانو!
افسونی
13 آبان 93 20:58
آخی خیلی وبلاگتون باحاله من هر ورز میام یه کم توش میچرخم و به کارای دخترا میخندم دلشاد میشم کارهاتونم فوق العاده ست