چقدر دوسِت دارم خدا!
ماه رمضان تمام شد.
به همین زودی.
به چشم بر هم زدنی بود انگار فاصله ی نوشتن این پست تا حالا.
و حالا ما مانده ایم و ...
خدایا!
خدایا ببخش اگر بنده ی خوبی نبودم و بنده خوبی نشدم در این ماه!
ببخش اگر گاهی کم آوردم و از گرما و گرسنگی و تشنگی خم به ابرویم آوردم.
ببخش اگر گاهی قبل از افطار ته مانده توانم جواب سر و کله زدن با دخترهایم را نمیداد.
ببخش اگر غیبت کردم و اسمش را درد دل گذاشتم.
ببخش اگر تهِ تهِ دلم هنوز از بعضی آدمها دلخورم.
و بعضی آدمها از من دلخورند.
این ماه پر بود از لحظه های قشنگی که مختص همین ماه است.
برای دوباره دیدنشان باید صبر کنیم و صبر تا سال آینده.
و امیدوار باشیم تا عمری باشد و این ماه را دوباره تجربه کنیم.
این ماه پر بود از افطار های پر هیجان و سفره ی عریض و طویلی که برای دل خودم می انداختم.
و شیشه های آبغوره و آبلیمو و سرکه و شربتی که هر شب سر سفره آوردم و بردم و باعث خنده همسر شدم.
پر بود از روزهایی که بین اعضای خانواده گیج می خوردم برای آماده کردن افطاری!
همسر آش رشته و آبگوشت دوست داشت و دختر بزرگه سوپ شیر و دختر دومی سوپ ساده.
و من هر روز با خودم کلنجار می رفتم که دل کدامیکشان را به دست بیاورم؟
این روزها معمولاً عصرهایی داشت پر از بوی گلاب و آرد تفت داده شده برای حلوا!
چقدر خوب بود که همه دور هم بودیم و همه در کنار هم افطار و سحر می خوردیم.
چقدر لطف داشتی خدا که در این ماه همه مان سالم در کنار هم بودیم.
چقدر مهربانی خدا.
ببخش اگر حق مهربانیت را در این ماه ادا نکردیم.
ببخش اگر اول و آخر ماهمان هیچ تفاوتی با هم نداشت!
ببخش و لذت یک ماه رمضان دیگر را به ما بچشان.
چقدر دوسِت دارم خـــــــــــــــــــدا!*
عید فطرتان مبارک!
وبلاگمان یک ساله شد.
پست یکسالگی وبلاگم را میگذارم حتماً!
*آهنگی از رضا صادقی