دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

دفترچه خاطرات دست ساز!

1392/9/17 2:26
نویسنده : مامان دخترا
7,151 بازدید
اشتراک گذاری

اوایل ماه رمضان دختر بزرگه گفت که دفتر خاطراتش تمام شده و یک دفتر دیگر می خواهد.

 

 

 

این دفترهای خاطرات در مواقع بحرانی حسابی به داد دل دخترم می رسند.

مثل زمانی که دختر بزرگه کلاس سوم بود و من به سفر سوریه رفته بودم .

و دخترم هم با دیدن هر آنچه دلخواهش نبوده از عمه ها و مادر و ..  سریع با تهدید به اینکه در دفتر خاطراتش می نویسد موضوع را فیصله می داده است.

بنابراین هنوز این مَثَل دفترچه خاطراتِ دختر بزرگه بین خانواده مرسوم است!

 

 

 

خلاصه که دخترم طلب دفتر کرد و من هم که دیدم چند روز بعد تولد قمری اش است تصمیم گرفتم تا برایش به عنوان کادویی کوچک بخرم و البته  روز بعد برایش خریدم و مخفی کردم.

اما دختر بزرگه ول کن نبود و مدام میگفت:

-از کلاس که بر می گردم دفتر بخرم؟

-فردا دفتر بخرم؟

و وقتی با مخالفت من روبرو می شد خیلی جدی می گفت:

"شما همیشه به من میگی بی منطق و دلیل هیچ حرفی رو قبول نکن.من هم فقط میخوام دلیلش رو بدونم."

و من در حالی که خون خونم را می خورد به هر چه روش تربیتی که تا به حالا داشتم لعنت می فرستادم!

و فقط می گفتم فعلا صبر کن!

خلاصه دختر بزرگه که با "بی منطقی " من روبرو شد خودش دست به کار شد و برای خودش دفتر خاطرات درست کرد اینجوری:

 

 

و برای جای قلمش هم یک جا خودکاری بافت.

و همه اینها با نگاهی سرشار از  حس بی منطقی و زور گویی من ، که در نگاهش خوانده می شد ،بود!!!

 

 

 

و البته برای خواهرش هم یکی درست کرد:

 

 

و جا خودکاری اش:

 

 

و دخترم با حس پیروزی از دفتر دار شدنش سر میکرد تا یکی دو روز بعد دفتر خاطرات را کادو گرفت و تمام بی منطقی من یکباره کم رنگ شد و به محبتی بی وصف! مبدل شد!!!

 

دخترها ماندند با دفترچه خاطراتی دست ساز ، که قرار شد دختر بزرگه اول آن را استفاده کند و بعد برود به سراغ دفتر خاطرات جدید .

و دختر دومی هم دفترش را گذاشت برای برنامه ریزی های روزانه ای که هر شب ، برای روز بعد نقاشی می کند!

 

 

و در این بین همسر میگفت :"حقا که به مامانتون رفتین! از هر چیزی یه وسیله سر هم میکنین!"

آیا این تعریف بود؟ابرو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

zahra
23 مرداد 92 17:31

اوووووووووووووووووووم
یعنی داستان استخرم رفته توی دفترخاطرات ؟


داستان استخر رفتن به صورت شفاهی بازگو شد.
ولی داستان استخر نرفتن بعدی به دفتر منتقل خواهد شد احتمالاً!
مهسا
23 مرداد 92 20:03
حقا که به مامانشون رفتن، هنرمند, با ذوق و خیلی خلاق . دختر کو نشان ندارد از مادر


پس تو هم همین عقیده رو داری؟
خوش به حال من!
منصوره مامان زهره
24 مرداد 92 0:52
دختر شماست دیگه, بارک الله


آفرین به این تعریف و تمجید و تحویل گیری!
واسه همینه انقدر دوستت دارم دیگه!
ندا مامان یاسمین زهرا
24 مرداد 92 16:38
دختر کو ندارد نشان از مادر


کلا ما در امور تبدیل و ساختن بسیار فعالیم!
بهناز مامی یلدا وس روش
24 مرداد 92 23:38
الهی چه حسی داشتی تو خواهر حس عذاب وجدان و از یه طرف سوپرایز کردن دخترک .
ولی خدای دخترت هم حسابی سوپرایزت کردا.
واقعا حقا که دخترانت به خودت رفتن.
واقعا احسنت به تو


مردم تا کادوم رو دادم!
محبوبه مامان ترنم
24 مرداد 92 23:42
عزیزمممممممممممممم.
چه باحالن این بچه ها.


اره.
باحاله کاراشون واقعاً!
البته خوب از نظر مادرشون!!!
مریم
25 مرداد 92 13:18
سلام حقا که شوهر محترم درست فرموده اند این تعریف بجا و شایسته را.....


چی بگم؟!
زهرا
25 مرداد 92 14:02
این دختربزرگه فوق العاده است



قبل از استخر یا بعد از استخر؟
راستی چرا استخر نمیای؟(از طرف دختر دومی!)
یه کادو دست ساز دیگه تو راهه!
مانلی
25 مرداد 92 16:35
حقا که مثل شما خود ساخته است این دختر بزرگه احسنت


مامان تسنيم سادات
25 مرداد 92 23:18
آخخخخخخخى طفلك ... چه جورى حرف رو نگه داشتى پيش خودت كه براى تولدش مى خواى بخرى
من بودم مى گفتم و خلاص ...
البته اين جورى شيرين تر بود يه ايده به اين دختر هنرمند بدم به نظرم اگه يه جلد هم براش مى بافت خيلى خوشگل ميشد
حالا از ما گفتن بود....!


خیلی سخت بود.
خیلی!
مخصوصاً اون نگاهی که ذکر کردم!
zahra
26 مرداد 92 0:30
یعنی واقعن اگر این دختر بزرگه نبود چیکار میتونستم بکنم ؟
جواب توپی داد ها !


این حاضر جوابیشون به خودم رفته.
میدونی که باباش از این حاضر جوابی ها نداره.
اصلا خاندانی ندارن!
نه؟!!!
zahra
26 مرداد 92 0:31
راستی حال کردی ایا اولین نظر بودم ؟


حال کردم بسی!
شیدا
26 مرداد 92 13:44
باریکلا به این همه ذوق و هنر
واقعا تکه دخترت خانوم
حرف حق زده،تعریف نیست!!
به عبارتی...
آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است


ممنون از این همه محبت!
شیدا
26 مرداد 92 13:50
ممنونم،که اینقدر بهمون لطف داری
واقعا نمیدونم چطوری و با چه زبونی باید ازت تشکر کنم


تو دوست جونی منی.
تشکر واسه چی؟
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
26 مرداد 92 18:31
کامنت من اینجا نیست!



کامنت شما؟
کدوم؟
بعضی از کامنتای شما در قلب ماست!
آیکون تحویل گیری مفرط!
مامان محمد و ساقی
28 مرداد 92 23:24
آخی درکت میکنم چه حالی داشتی
چه خوشگل شده.هم دفترش و هم جای خودکارش
و آفرین که میتونست دفتر بخره ولی اجازه شما مهم بود براش
همسرتون هم ازتون تعریف کرده


نکته قشنگی بود مینا!
می تونست بخره ولی منتظر اجازه بود.
موج مثبتی بود که فرستادی!
ممنون!
دخمل
4 مهر 94 18:40
افرین مثل مامان خودمی
بهاره
18 اسفند 94 15:53
غین مامان من