دفترچه خاطرات دست ساز!
اوایل ماه رمضان دختر بزرگه گفت که دفتر خاطراتش تمام شده و یک دفتر دیگر می خواهد.
این دفترهای خاطرات در مواقع بحرانی حسابی به داد دل دخترم می رسند.
مثل زمانی که دختر بزرگه کلاس سوم بود و من به سفر سوریه رفته بودم .
و دخترم هم با دیدن هر آنچه دلخواهش نبوده از عمه ها و مادر و .. سریع با تهدید به اینکه در دفتر خاطراتش می نویسد موضوع را فیصله می داده است.
بنابراین هنوز این مَثَل دفترچه خاطراتِ دختر بزرگه بین خانواده مرسوم است!
خلاصه که دخترم طلب دفتر کرد و من هم که دیدم چند روز بعد تولد قمری اش است تصمیم گرفتم تا برایش به عنوان کادویی کوچک بخرم و البته روز بعد برایش خریدم و مخفی کردم.
اما دختر بزرگه ول کن نبود و مدام میگفت:
-از کلاس که بر می گردم دفتر بخرم؟
-فردا دفتر بخرم؟
و وقتی با مخالفت من روبرو می شد خیلی جدی می گفت:
"شما همیشه به من میگی بی منطق و دلیل هیچ حرفی رو قبول نکن.من هم فقط میخوام دلیلش رو بدونم."
و من در حالی که خون خونم را می خورد به هر چه روش تربیتی که تا به حالا داشتم لعنت می فرستادم!
و فقط می گفتم فعلا صبر کن!
خلاصه دختر بزرگه که با "بی منطقی " من روبرو شد خودش دست به کار شد و برای خودش دفتر خاطرات درست کرد اینجوری:
و برای جای قلمش هم یک جا خودکاری بافت.
و همه اینها با نگاهی سرشار از حس بی منطقی و زور گویی من ، که در نگاهش خوانده می شد ،بود!!!
و البته برای خواهرش هم یکی درست کرد:
و جا خودکاری اش:
و دخترم با حس پیروزی از دفتر دار شدنش سر میکرد تا یکی دو روز بعد دفتر خاطرات را کادو گرفت و تمام بی منطقی من یکباره کم رنگ شد و به محبتی بی وصف! مبدل شد!!!
دخترها ماندند با دفترچه خاطراتی دست ساز ، که قرار شد دختر بزرگه اول آن را استفاده کند و بعد برود به سراغ دفتر خاطرات جدید .
و دختر دومی هم دفترش را گذاشت برای برنامه ریزی های روزانه ای که هر شب ، برای روز بعد نقاشی می کند!
و در این بین همسر میگفت :"حقا که به مامانتون رفتین! از هر چیزی یه وسیله سر هم میکنین!"
آیا این تعریف بود؟