دختر با سواد من!
امروز دختر دومی اولین حرف از حروف الفبای فارسی را یاد گرفت.
آ ا
همان که در این 34 سالی که از خدا عمر گرفتیم ، سرگیجه مان داد از بس اسم عوض کرد.
آ با کلاه.....ا بی کلاه
آ اول .....ا دوم
آ غیر آخر .....ا آخر
آ بزرگ .....آ کوچک
و حالا در سال 1392 ، همزمان با کلاس اولی شدن دختر دومی ، دریافتیم که این حرفِ پر حرف و حدیث ، نامِ « آ اول و ا غیر اول « را برای خودشان برگزیدند.
تا دخترک هم خدا بزرگ است.
دختردومی امروز خوشحال و خندان از با سواد شدنش به خانه آمد. و طفلک نمیدانست 31 حرف دیگر تا با سواد شدن فاصله دارد!
و داستانی تعریف کرد از اینکه:
«دو تا "ا" بودند که یکی زبر و زرنگ بود و یکی تنبل.
یکی که زبر و زرنگ بود به آن یکی گفت بیا برویم بازی و آن تنبله نیامد و "ا" زبر و زرنگ به تنهایی رفت به کوه و دشت و در میان بازی متوجه شد که چیزی بین سنگهاست.
بیرون آوردش و به او گفت بیا تا با هم دوست شویم و طرف که نامش (مَد) بود گفت: دوستی من با تو دو تا شرط دارد.یکی اینکه همیشه من روی سر تو باشم و دیگر اینکه تو همیشه اول کلمه باشی.
و جناب "ا" قبول کرد.
خلاصه با هم به خانه رفتند و "آ" خطاب به "ا" تنبل گفت هنوز که خوابیدی.پاشو که مهمان داریم.ظرفها را هم که نشستی.رختخوابها را هم که جمع نکردی!
"ا" تنبل گفت باشد من کمک می کنم به شرطی که من همیشه وسط و آخر کلمه بیایم.
و "آ" این شرط را هم پذیرفت.
و این دو حرف با خوبی و خوشی در کلمه ها زندگی کردند.»
و با این داستان که معلم تعریف کرد دختر دومی پذیرفت که هر کدام از این حروف کجا می آیند.
و وسیله کمک آموزشی این داستان این بود که قرعه درست کردنش به نام من افتاد و نتیجه کلی فکر و انرژی شد ای
البته از این نمونه یک "ا" غیر اول هم درست کردم که درست مثل همین بود اما بدون "مَد".
با پارچه پولیش و مقوا و چشم متحرک و بافتنی دست و دوختن و چسباندن با چسب حرارتی تا محکمتر و آهار دارتر باشد.
خلاصه که دخترمان هم باسواد شد و رفت!!!
از این مرحله به بعد به مامانهایی که کلاس اولی دارند کتابهای "قصه های خانه ی بی بی رعنا" را توصیه می کنم تا برای بچه هایشان بخوانند.
این کتابها به صورت یک بسته هستند که در هر کدام یک قصه گفته می شود و حرفی که کودک از الفبا خوانده مثلا "آا" به رنگ قرمز نوشته می شود تا کودک حرف را کاملاً بشناسد.
کتابهای جذابی هستند و مفید از نشر جان جهان.
دیروز جلسه اول آبان ماه هم برگزار شد و دوباره توصیه هایی بود که سر فرصت می نویسم و برای آنها که کلاس اولی دارند و خواهند داشت.
پی نوشت 1: دختر دومی که امروز در کلاس با وسایلی که من دوخته بودم آموزش دیده بود ، وقتی به خانه آمد گفت:
"تا حالا هر کی می گفت هنرمندی باور نمیکردم.ولی امروز که خانوممون با وسیله ها داستان گفت فهمیدم واقعاً هنرمندی!!!
و من:
پی نوشت2 :
دیشب رفتیم و فیلم "هیس..." را دیدیم.
آنقدر اعصابم به هم ریخته بود که میخواستم وسط فیلم دست دختر ها را بگیرم و به خانه برگردم.
تحمل کردم و نشستم به خاطر دخترها.
دختر دومی که اصلا فیلم را نگرفت و گفت :ما که فقط زندان دیدیم و گریه!
برای دختر بزرگه خوب بود.
اما مقصود من دختر دومی بود تا برای جایی رفتن بدون من اصرار نکند.
خوب جواب نداد.
ولی من تا رسیدن به خانه چنان لرزی داشتم که نفهمیدم برای سرما خوردگی ام بود یا تحریک عصبی بیش از حد توان من!
دیدن این فیلم را به همه دختر دارها توصیه می کنم.
هر چند که نقص بسیار داشت.