سالهای دور از خانه!
چند وقتیست که از شروع سریال "سالهای دور از خانه" گذشته و من و دخترها هر شب این سریال را پیگیری می کنیم.
دختر ها که به شدت درگیر این روحیه خستگی ناپذیر اوشین هستند با او بسیار همذات پنداری می کنند.
وقتی به دختر دومی گفتم که اوشین هم مثل تو 7 ساله است با دهان باز نگاه میکرد!
به شوخی به دختر دومی میگفتم ما هم تصمیم داریم تو را برای آوردن برنج بفرستیم بچه داری!
و اینگونه بود که دختر دومی با هر جمله ای که بالا دستیهای اوشین به او تحمیل میکردند به سرعت میگفت:"من نمیرم کار کنم برنج بگیرم ها!"
حتی دقایقی بعد هم که به او گفتم شوخی کردم باز هم با هر ناملایمتی که با اوشین میشد تاکید میکرد "من کار نمیکنم!"
چند شب پیش که خواهر اوشین با بیماری سل به خانه برگشته بود و برادرش اجازه بودن در خانه را به او نمیداد دختر دومی رو کرد به دختر بزرگه و بسیار جدی گفت:
"... خانوم خدا رو شکر کن که برادر نداریم!"
و آنچنان لبخند رضایت آمیزی به لب داشت که شیرینی اش را میشد حس کرد!
خلاصه ما بساطی داریم با این سالهای دور از خانه!
از طرفی پدر که می بیند چقدر بچه ها با این سریال درگیر عاطفی اند هر بار که ما را به صورت حلقه زده و میخکوب دور تلویزیون میبیند برای دیدن این سریال ، بسیار پند و اندرز میدهد و آخرش به اینجا ختم شده که حالا فقط میگوید:"دوباره چرت و چرت میبینید!برای دیدن غم و غصه دیگران همیشه آماده اید!"
از طرفی هم من غیر از اینکه با این سریال حس نوستالژی ام گل میکند ، از تلویزیون فقط همین سریال را میبینم و "ساختمان پزشکان" و "کارتون آن شرلی".و کنار گذاشتنش برایم کمی سخت است!
خدایا زود تر روزگار خوشی اوشین را برسان!