من یک مادرم و یک زن...من یک آدمم
من یک مادرم!
خسته می شوم و می بُرم.
گاهی سر بچه هایم فریاد می زنم.
گاهی هم ازشان معذرت خواهی می کنم.
گاهی بهشان اخم می کنم و تهدیدشان می کنم.
گاهی قربان صدقه شان می روم.
گاهی استرس وجودم را فرا می گیرد بابت یک رفتارشان.
گاهی با دیگران مقایسه شان می کنم و دوباره بر خودم مسلط می شوم.
گاهی از شدت کار تا آخر روز 1 ساعت هم کنارشان نیستم.
گاهی مجبورم ساعتها کنار لپ تاپ بنشینم و به مانیتور چشم بدوزم.
آنقدر که دختر دومی بگوید خسته شدم از بس اینجا نشستی.
گاهی می خواهند برایشان غذایی درست کنم و حوصله ندارم.
گاهی عصر همه شان بیدارند و من خوابم و بیهوش.
گاهی دخترک چیزی می خواهد که حوصله ندارم از جا بلند شوم و سرش را به چیز دیگری گرم می کنم.
من یک مادرم مثل همه ی مادرها.
مهربانی و کم و کاستی را با هم دارم.
من یک زنم.
یک خانوم خانه دار.
همین الان که دارم می نویسم زیر زمین خانه ام نیاز به تمیز کردن اساسی دارد و من حسش راندارم.
درِ یخچالم دستمال نکشیده است.
لباسهای روی بند را جمع نکرده ام و تا نکرده ام و جابجا نکرده ام.
پاگرد پله هایمان نیاز به شستشو دارد و من حوصله اش را ندارم.
قالیچه جلوی در که وضعش افتضاح است.
خورش فسنجان بلد نیستم بپزم.
برای اولین بار در زندگیم شور انداخته ام و پیش خودم انگار شق القمر کرده ام که در سن 34 سالگی شور انداخته ام.
سبزی پلو و سبزی قرمه را آماده و پاک کرده می خرم و سرخ می کنم و فریز می کنم.
ترشی هایم را آماده می خرم.
گاهی حتی تا 11 صبح می خوابم.و طبیعتاً بعدش ناهارم میشود سرعتی ترین ناهاری که می شود درست کرد.نه از آنهایی که از ساعت 7 صبح می جوشد و حالت را جا می آورد.
من یک زنم.
با تمام کم و کاستی هایی که یک زن می تواند داشته باشد.
اما...
برای من دلم در اولویت است.
برای من اینکه یک رج بافتنی حالم را خوب کند بهتر است تا اینکه کسی بیاید و از برقی که خانه ام می زند تعریف کند.
برای من وقتی برق خوشحالی چشمهای دخترم را می بینم که دیکته اش را در شکلی ساده و ابتدایی می بیند بهتر است تا کار دیگری بکنم.
برای من نُت برداری و رمز دادن برای شعر حفظ کردن دختر بزرگه واجب تر است تا شستن ظرفهای ظهر در همان دم و ثانیه.
من یک مادر و یک زنم.
من یک آدمم با اولویت ها و شکلی از زندگی که شاید با دیگران فرق داشته باشد.
من با خودم قرار گذاشته ام اینجا از امید و آرزو بنویسم تا روزی که قرار باشد وبلاگ دخترانم را بهشان تقدیم کنم ، با خواندنش فقط روحیه بگیرند.
تلخی ها را اگر به یادم مانده باشد ، خودم برایشان می گویم.
اگر هم از یادم رفت که چه بهتر.
من تمرین می کنم نیمه پر لیوان را ببینم.
و در زندگی فقط به آرامش و خوشبختی های کوچک فکر کنم.
حتی اگر آن خوشبختی کوچک یک شام دور همی در خانه خودمان باشد با یک طرف انار دانه کرده بعدش!
می نویسم.
شاید نوشته های دور ترم را کم کم رمز دار کنم.
اما رمز نمیگذارم.