دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

ادبیات جدید

1391/12/14 20:23
نویسنده : مامان دخترا
1,363 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک بهتر شده.سرفه هایش هم کمتر.اما بسیار ضعیف شده.دندان ششمش هم بیرون زد.این روزها دخترک کشف جدیدی کرده و آن هم اینکه میتواند در کمد کتابخانه که دختر ها خوراکی های خریداری شده برای مدرسه را میگذارند باز کند.پس در اولین فرصتی که دختر ها در کتابخانه نباشند سر کمد میرود و با یک خوراکی و با یک لبخند پیروزمندانه از کتابخانه بیرون می آید.مجبور شدم در کمد ها را با کش ببندم.

در باب پاچه خواری برای بابا هم که هرچه بگویم کم گفته ام.موقع ناهار و شام حتما باید روی پای بابا بنشیند.کاری که بابا برای هیچ کدام از دختر ها زیر بارش نمیرفت!اما خوب ته تغاریست دیگر!

دختر وسطی هم هر روز در حال نقاشی کشیدن است. وقتی به خانه مادر یا مامانی میرود هم نقاشی اش را با خودش می برد.حتی وقتی به مهمانی عصرانه هم دعوت میشویم یک دفتر یادداشت با مدادو مدادرنگی کوچک برمیدارد که آنجا مشغول باشد.دختر وسطی اخلاق و ادبیات خاصی دارد.بر خلاف دختر بزرگه که در خیلی موارد رعایت بعضی چیزها را میکند دختر وسطی باید حرفش را حتما بزند و رعایت هیچ کس را نمیکند.خیلی راحت میگوید مامان اصلا تو هیچ کاری بلد نیستی انگار!!!و در عین حال بسیار دلسوز است.اگر سر درد داشته باشی تا روز بعد ازت سوال میکند خوب شدی یا نه؟تا بابا میخوابد روی چشمهایش را روسری می اندازد که نور چشمهای بابا را اذیت نکند و از این جور دلسوزیها.

یک روز داشت ماجرای حرف گوش نکردن یکی از بچه های کلاس را تعریف میکرد.البته با ادبیات خودش:

مامان!

مریم گررررررررررررریه/فرشته جون چشماش شده بود تررررررررررک(به فتح ت و ر  )___مدل کارتونها که وقتی عصبانی میشوند چشمهایشان پر از رگه های خونی یا به اصطلاح دخترم (ترک) میشود!)/مااااااااا.قلبا تو دهن!قلبامون چاقو چاقو!نمیدونی چه حالی داشتیم!

این طرز تعریف کردن دختر من است.و من نمیدانم در این لحظه که او بسیار جدی از حسش در آن موقع میگوید من چطور باید خودم را کنترل کنم و نخندم!

دختر بزرگه هم هر روز که از مدرسه می آید اول با یک سلام مختصر کیف و پالتو و ... را می اندازد و به سمت مکان دنج خانه می دود!بعد از اینکه راحت شد به آشپز خانه می آید و از صبح که به مدرسه رسیده و زنگ اول و گفته های معلم زنگ اول و درسهایی که زنگ اول گرفته و سوال و پرسشهایی که که زنگ اول شده شروع میکند تا زنگ تفریح و ......میرسد به ساعت آخر و زنگ خانه!ماجراهای سرویس هم بعضی روزها بازگو میشود.کلا سرویس برایش جذاب نیست.جالب اینجاست که وقتی حرف میزند و من مشغول آماده کردن ناهار هستم یک جا نمی ایستد و حرف بزند.انگار با کش به من وصلش کرده اند.تا من تکان میخورم او هم جابجا میشود.و من گوش میکنم و گوش!

ما به خاطر کار پدر بیشتر اوقات تنهاییم.گاهی به خدا میگویم هیچی ازت نمیخواهم جز اینکه صبرم را در بزرگ کردن دخترانم نگیری.دختر ها جور دیگری نیاز دارند که یکی کنارشان باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)