اوووووووفففففففففففف!
هر چه حرف زیاد دارم برای زدن ، در عوض وقت کم دارم برای نوشتن.
در روزهای خوبی نیستم.
نه جسمی و نه روحی.
خانه شلوغ و به هم ریخته است.
فرشها رفته اند قالیشویی ؛
مبلها وسط خانه ، هر کدام گوشه ای افتاده اند ؛
میز تلویزیون و مبل جدید طی دو مرحله ی جداگانه رسید ؛
امروز به مدت 3 ساعت با راننده ای که مبل ها را آورده بود و وسایل جانبی اش (میز و آباژور و ساعت و ...) را نیاورده بود کل کل کردم و نقش یک پیغام رسان را داشتم بین صاحب نمایشگاه و همسر گرامی که میان کلاس نشسته بود و امکان حرف زدن هم نداشت حتی!!!
اعصابی از من از دست رفت در این سه ساعت که با سر دردی تمام عیار نشسته ام و می نویسم تا بلکه خالی شوم.
چون آقای همسر نیست که کمی حرف بزنم و از زمین و زمان و آدمها و ... به صورت رگباری برایش بگویم و غر بزنم و نگاهم کند و آرام شوم.
آشپزخانه تمیز شده است.
با پرده های شسته شده و وسایل تمیز!
پرده های اتاق شسته و تمیز است و دکور و وسایلش تمیز و شسته شده اند.
اتاقها جمع شده اند و جمع کردن نهایی مانده است.
کتابخانه مانده و کمد هایش و ...
خدایا یاری کن.!