سارق نان و خیار شور!
در میان این همه کار و شلوغی و استرس قبل از عید ؛
در میان رفت و آمد برای خریدن کاور مبل جهت مبل های قدیمی ؛
در حالی که با راننده ای که مبل ها را آورده ، یک سری کل کل اساسی کرده ایم بر سر نصفه و نیمه آوردن وسایل ؛
و دوباره کل کل اساسی تر کرده ایم بر سر میز اشتباهی که آورده و از لجم غیر از مبل ها همه را برگرداندم ؛
در میان زنگهای پیاپی که به قالیشویی می زنم و ضجه و مویه هایی که برای برگرداندن فرشها می کنم ؛
در این روزهای سختی که 5 نفری به گونه ای در اتاق بچه ها زندگی می کنیم که به طور محسوسی نفس در نفس همدیگریم ؛(!!!)
.
.
.
در این میان فقط همین کم بود که جلوی در خانه مان ، وقتی با دختر بزرگه از خرید نوروزی اش بر می گشتیم ، دو موتور سوار کیفمان را گرفتند به قصد سرقت!!!
و البته که کیف را آنچنان دو دستی چسبیدیم که دسته اش در دست موتورسواران گرامی ماند و خودش در بغل ما!
نصیب ما یک کیفمان بود که محتوی گوشی موبایل قدیمی مان بود و گوشی جدید همان روز ابتیاع شده بود و دوربین عکاسی و محتویاتی که قبل از عید در کیف هر شهروند بچه دار و بی بچه ای پیدا می شود از جهت خریدهای نوروزی!
و نصیب سارقان گرامی یک عدد دسته کیف بود و یک پلاستیک حاوی نان باگت و خیار شور و همبرگر و سس مایونز که برای شام خریده بودیم.و سارقان از قرار معلوم آنقدر سیر بوده اند که پلاستیک را میان کوچه رها کرده بودند و رفته بودند!
و دیشب من مانده بودم تا آخر شب ، با پاهایی لرزان و دلی هراسان و شاکر خداوند به خاطر اینکه موتورسواران گرامی طبق رسم جدیدشان ، بدن و دست و صورتمان را مزین به چاقویشان نفرمودند به تلافی مقاومتی که به خرج دادیم.
و شاکر تر از این بابت که گوشی جدید دلبندمان ، که روزها و ماهها با رویایش زندگی کرده بودیم ، از دستمان نرفت.
که آن وقت حالمان ، حال "آش نخورده و دهان سوخته " بود.
و صد البته حقم بود .
زیرا:
1- توصیه های همسر را جدی نگرفته بودم که مدام می گفت کیفتان را زیر چادر بیندازید.
2-هوا رو به تاریکی بود که به خانه برمی گشتیم.
3-به جای پیاده رو ، از کنار کوچه راه می رفتیم.
حالا حواسمان بیشتر جمع است.
هم من و هم دختر ها.
خدایا پناه می بریم به تو از شِبه آدمیزادهایی که دورمان را گرفته اند!