دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

درگیری!

1393/2/7 11:26
نویسنده : مامان دخترا
745 بازدید
اشتراک گذاری

دلم بودن می خواهد!

بودن در خانه!

دلم می خواهد خانه دار باشم.

و دلم می خواهد شاغل باشم.

با تمام وجود در یک دو راهی گیر افتاده ام

از یک طرف دلم می خواهد در اجتماع باشم و آینده ام جور دیگری رقم بخورد ،

جوری که در آن خودم و روحیه ام برایم مهم باشد

از طرفی با تمام وجود دلم می خواهد در خانه باشم و در کنار بچه ها!

دلم می خواهد صبح که می شود ، فارغ از همه چیز به ناهار فکر کنم و دستم را به کمرم بزنم و خانه زیر و رو شده و به قول دختر دومی "بمب خورده " را نگاه کنم و تصمیم بگیرم که از کجا شروع کنم برای جمع کردن؟!

دلم می خواهد بنشینم و سر فرصت مجله ام را بخوانم و کتاب "بازگشت یکه سوار" پرویز دوایی را تمام کنم و کتاب مبانی تغذیه را بخوانم و فیلم های تلنبار شده ام را ببینم و بافتنی ام را ببافم و وبگردی کنم و اینستاگرام را زیر و رو کنم و با خواهر ها و بچه خواهر ها در وایبر و لاین و ... بگوییم و بخندیم .

و از طرفی با تمام وجود آدم زندگی اجتماعی ام و فضای کاری!

دلم می گیرد وقتی دخترک مدام از من می پرسد :"اونه ما میای؟"(خونه ی ما میای؟) ، "مامان تو نَلو!"(مامان تو نرو) ،"مامان منم میهام بیام."(مامان منم میخوام بیام).و وقتی می گویم نمی شود می گوید:"مامان تو بلدی!"

 

بدجوری گیر افتاده ام!

اینکه آینده ام را پای بچه ها بگذارم و به چیزهای حال خوب کنِ روحی ام برسم؟

یا قیدِ خودِ درونی ام را بزنم و تمام چیزهایِ حال خوب کن را فاکتور بگیرم و به کار و بچه ها برسم؟

نمی توانم.

من بدون کتاب و مجله و بافتنی و خیاطی و لپ تاپ می میرم!

من نابود می شوم اگر خودم نباشم.

روزهای بدی را می گذرانم.

روزهای پر از جنگ و جدال با خودم و در خلوت خودم.

و حتی گاهی گلوی بغض آلود.

و شب های پر از خواب های آشفته!

امشب باید با همسر حرف بزنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان زهرا وسارا
7 اردیبهشت 93 14:22
سلام وای که گل گفتی من هم مدتیه با همین حس در گیرم بودن با دخترهام رو دوس دارم و برا اینده شون نگران و از طرفی زحمات چند سال سر کار رفتنم رو نمی تونم ندید بگیرنم خدا مواظب دخترامون باشه واقها باید چه کرد دوست داشتین به وبلاگ دخترای من سر بزنین دخترای خونه ما
مامان دخترا
پاسخ
کاش آدرس می دادی عزیز!
مامان اميران
7 اردیبهشت 93 15:23
يه عالمه حرف ميشه زد راجع به اين پست حيف ك باگوشي هستم و سيستم ندارم... اميدوارم امشب تصميم درستى بگيريد طورى ك خدا هم ازتون راضى باشه ان شاءالله
نگار
7 اردیبهشت 93 22:58
سلام مامانی.....تصمیم سختیه...ولی من اگه جای تو بودم شاید مینشستم خونه...به بچه ها وخونه و بافتنی و....میرسیدم...حالا که نیاز مالی ندارید خودتو بچه ها مخصوصا دخترک رو اینقدر اذیت نکن.
محدثه
8 اردیبهشت 93 18:21
سلام بانو منم این مشکل رو داشتم ولی یکی بهم گفت زندگی در کنار خانواده مهم تر تا کار. کار میکنی تا راحت زندگی کنی اما اگه با کار زنگی سختر بشه که بی معنیه
محبوبه مامان ترنّم
9 اردیبهشت 93 13:10
سلام خانمی. من هم هر روز و هر شب با این افکار درگیرم . هر روز ظهر که ترنم رو از مهد میارم خونه با خودم می گم کاش از فردا دیگه نرم سر کار. دوباره شب خودم رو میبینم که مشغول اماده کردن کیف مهد ترنم هستم واسه فردا. این خیال مادرها هیچ وقت آروم نمی گیره. شاغل بودن و نبودن هر کدوم یک خوبیها داره و یک بدیها. ان شاالله که با خیال راحت و تصمیم درست به آرامش برسی.
سنبله
9 اردیبهشت 93 22:19
سلام بنظر من البته اگه نظرمو بخواین میشه ادم مشغول کار مورد علاقش بشه اما خودشو پابند نکنه والبته یه مزایایی رو هم باید ازش چشم پوشی کنه دیگه الان خیلی خانما هستن که متاسفانه کار بیرون براشون مهمتر از خانوادشونه. واقعا خانه داری هوش ومدیریت ودرایت میخواد از ادم مدیری مثل شماهم برمیاد که بین این دوتا تعادل برقرارکنه امید وارم همیشه موفق باشین وسایتون بر سر خانوادتون باشه
❤مامان محمد و ساقی❤
10 اردیبهشت 93 13:05
سلام عزیزم نمیدونم میتونم راهنماییت کنم یا نه؟چون جز اون دسته از مامان هایی هستم که ترجیح دادم بمونم خونه و خونه داری کنم با اینکه فرصت شغلی هم داشتم... ولی الان دلم میخواد برم سر کار...شاغل باشم...چون بچه ها به قول معروف از آب و گل دراومدن.پسرم بزرگ شده و ساقی راهی پیش دبستانی...دلم میخواد همون لحظه که پسرم در حال رفتن به مدرسه هست منم اماده میشدم برای رفتن سر کار! من فکر میکنم بیشترین فکرتون رو دختر سومیتون باشه که هنوز خیلی کوچیکه ولی دو سه سال دیگه این وضع نیست و اون بزرگتر میشه و خیلی از مشکلات حل میشن... به نظرم موقعیت خوب شغلیت رو از دست نده که خیلی از مادرها دنبال شغل هستن... سعی کن اگه میتونی در کنارش برنامه ریزی کنی برای کارهای شخصیت...خوب همه رو که نمیتونی با هم انجام بدی...کتابی رو که دوست داری سعی کن روزی یه صفحه عم شده بخونی و بافتنی ها رو هم میتونی روزی دو یه تا رج انجام بدی...شب هم که رفتی تو رختخواب موبایلت رو بردار و مثل ما برو با اقوام و دوستان بگو بخند کن ای حال میده ای حال میده برات ارزوی موفیقیت دارم دوست عزیزم...حتما" با درایتی که داری و با همفکری همسر جانت یه راه حل پیدا میکنی...
مامان دخترا
پاسخ
مینا جان حرفات خیلی فکریم کرد. تا حالا از این بعد به قضیه نگاه نکرده بودم. شایدم تو راست میگی!
مامانی
10 اردیبهشت 93 14:12
آخ كه چقدررررررررررررررررررر حال شما رو خوب دركككككككككككككككككك ميكنم
مامان پریا
12 اردیبهشت 93 11:16
این دغدغه تمام زنان شاغل هست من هنوز بعد از 6 سال کارمندی با این قضیه درگیرم
مامان بچه ها
18 اردیبهشت 93 8:45
آخي يكي مثل خودم پيدا شد البته شما يك قدم در بزرگ شدن بچه از من جلوترين
مامان دخترا
پاسخ
آخی یکی هم مثل من پیدا شد!