دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یازده سالگی و یک کامنت

1391/12/17 20:37
نویسنده : مامان دخترا
1,008 بازدید
اشتراک گذاری

 

مادر دختر شانزده ساله که باشی...

چه فرقی میکند یازده سال و شانزده سال؟مهم این است که هر دو نوجوان شده اند.

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی موقع خانه تکانی دخترت هزار کار ردیف شده دارد که وقت کمک کردن ندارد!

وقتی کمک میکند آنچنان از کارهای عقب افتاده اش میگوید که دلت کباب میشود برای اینکه او را از کار خودش انداخته ای.

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی دخترت با هر نگاه یا حرف محبت آمیز که بین تو و همسرت رد و بدل میشود فورا بهانه ای برای خودنمایی به پدر پیدا میکند و هزار تا برگه با نمره خیلی خوب دارد که هنوز به پدر نشان نداده و هزار تا جواب آزمون که پدر هنوز رویتشان نکرده و هزار تصمیم گرفته شده و برنامه ریزی شده از همانهایی که قند در دل پدر آب کند که دخترش به توصیه هایش برای نظم و برنامه ریزی گوش داده!

که بگوید و حواس پدر را به کل از تو پرت کند!

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی با دیدن هر فیلم و سریالی که با موضوع خواستگاری پخش می شود یا هر خبر خواستگاری که میرسد دخترت شروع میکند به تحقیق دوباره که

"شما و بابا همدیگر رو چجوری دیدید؟"

"مادر کی اومد خواستگاریت؟"

"بابا رو دیدی چه فکری کردی؟"

مادر دختر یازده یا  شانزده ساله که باشی با هر حرف دخترت دلت میلرزد.وقتی به دوستانش زیاد وابسته میشود دلت می لرزد.وقتی یک نمره اش رضایت بخش نیست دلت میلرزد.وقتی گاهی با تندی جوابت را میدهد دلت میلرزد.میگویی نکند دوران بلوغ آن دختر آرام را برای همیشه از تو بگیرد؟نکند بعد از بلوغ به این روزهای خوب برنگردد؟

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی وقتی بیرون از خانه هستی و کسی به دخترت بد نگاه کند دلت کنده میشود!

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی ممکن است وقتی دخترت از کلاس زبان برمیگردد و از خواستگاری که برای خواهرش! پیدا شده میگوید و تو برق چشمانش را میبینی بدون اینکه بخواهی دلت یک حالی شود!یک حال بد!

مادر دختر  یازده شانزده ساله که باشی بهترین زمان عمرت زمانی است که دخترت با دو چای در سینی پیشت می آید تا با هم بخورید.یکی با آب سرد  برای خودش و یکی داغ داغ برای تو!

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی وقتی با دختر شانزده ساله ات چای میخوری از خاطرات شانزده ماهگی اش تعریف میکنی و با هم غش میکنید از خنده!

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی دخترت کفشهایت را یکی یکی صاحب میشود و این میشود مایه فخر و مباهاتش که پای من هم شماره پای مامان است!

مادر دختر یازده  یا شانزده ساله که باشی دخترت با لحن مچگیرانه ای از تو و پدر سوالات تخصصی میپرسد و وقتی جواب درست میشنود مثل یخ وا میرود و میگوید: "از کجا میدونستی؟"

و نمیداند که مامانش 22 سال پیش یازده ساله بوده!

مادر دختر یازده یا شانزده ساله که باشی...

چه فرقی میکند شانزده ساله یا یازده ساله؟

مهم این است که او حالا نوجوان است و نوجوانها همه یک اخلاق را دارند.

مادر دختر شانزده ساله یا یازده ساله که باشی خودت نمیدانی دوست داری الان با شانزده سالگی دخترت زندگی کنی یا شانزده ماهگی!

بس که هر دو قشنگ و پر استرسند!

قشنگی هایی که مثل هم نیست و استرسهایی که از جنس هم نیست!

 

*این به نوعی کامنتی بود برای این پست:

http://tahoorabaran.blogfa.com/post-263.aspx

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

الهه
17 اسفند 91 17:02
سلام دوست من شرمنده من تازه واردم چندان بلد نیستم کار کنم تو وبلاگ نی نی خدا دختراتونو براتون نگه داره خوشحال شدم از آشنناییتون


خواهش میکنم خانومم.من همیشه سر میزنم ببینم پست جدید داری یانه؟ممنون که تو هم به یادمی.نظر بذار که اومدنت رو بفهمم عزیز.
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
17 اسفند 91 17:15
سلام علیکم.
وای خدا .
همیشه وقتی این دختر بزرگت رو میبینم حالم خوش میشه.
هزار ماشالا خانومی ازش میباره.
خدا حفظش کنه.
والبته خیلی از یازده ساگی بیشتر نشون میده ها!


آیکون آدمی که داره از خوشحالی میمیره کجاسسسسست؟
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
17 اسفند 91 17:16
دیگه اینکه لینک شما رو گذاشتم توی پستم.
منتظر سیل کامنتهای خوانندگان وبلاگ من در این مکان باش!


ممنون نرجس خاتون!خوش به حالتان که سیل کامنتتون همیشگیست!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
17 اسفند 91 17:17
وقتی یه نمرش رضایت بخش نباشه دلت میلرزه بانو؟


بد جوری میلرزه!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
17 اسفند 91 17:18
واااااااااااای فکر کن یه روز واسه طهورا خواستگار پیدا شه!
چرا اینجا شکلک گریه نداره؟


من خودم الان شکلک گریه ام عزیز!
فاطمه
17 اسفند 91 17:23
خدا حفظش کنه دختر یازده سالتونو.
وقتی می خوندمش یاد کارها و حرفای خواهر زاده ام (محمدسجاد)که توی یازده سالگیه افتادم ...

اگه دوست دارید برید وبلاگ خواهرم توی لینکام آدرسش هست(سه شاخه گل بهشتی)



متشکر.چشم میرم حتما!
سميه مامان گل دخترا
17 اسفند 91 18:50
واى خداى من چه راهى در پيش داريم!!!!
با خواندن اين پست هم خوشحال شدم هم ناراحت. راستى راستى بايد دلمون بخواد زود بزدگ بشن يا نه.....


هم اره.هم نه!اصلا یه حسیه!
فاطمه
17 اسفند 91 21:37
ببین این نرجس خاتون چه پاچه خواری هم کرده
چندتا نظر هم گذاشته!!

تازه ببین چه اعتماد به سقف کاذبی هم داره!!!میگه سیل خوانندگان وبلاگم(شکلک ناخوش)

چقدر غیبت کردن نرجس حااااااااااااااال آدمو جا میاره


سیل خوانندگانش منو کشت!
نه پشت سر نرجس عزیزم غیبت نکن!
مهسا
17 اسفند 91 22:32
اولا چقدر این دختر بزرگه خانومه(فکر کنم قبلا هم گفته بودم)
دوما چقدر این پست شما غمگین بود نمی دونم شایدم چون مادر نیستم نمی تونم شیرینی هایش را درک کنم


اولا که ممنون از مهربونیت!
دوما که غمگین؟!
چرا غمگین؟مهسا مادر ازدواج کردی؟
ماماه مهسا
18 اسفند 91 8:11
سلام خانومي زيبا نوشتي حست رو
حالا بيشتر دركردم اين مسيوليت خطير مادر دختر ١٦ساله رو
خواستگار و درس و كلاس زبان و همش دلشوره بد نگاه نامردان ... واي كه دلشوره مادرها انگار تا آخر دنيا ادامه داره

موفق باشي توي اين راه دختر بزرگ كردن عزيزم
بياين هممون براي تربيت درست بچه هامون دعا كنيم امروز جمعه است يادتون نره!؟!؟


ان شااله!برای هم دعا کنیم که موثر تره دعا در حق دیگران!
مامان گلی
18 اسفند 91 10:04
آفرین به این پست واقعاً که همه نوجوانها مثل هم هستن


شما هم داری؟هنوز وبلاگت رو نخوندم.
مهسا
18 اسفند 91 18:37
شاید باید مثل شما می گفتم پر استرس ، یا شایدم چون خودم از بزرگ شدن یا بهتر بگم پیرشدن خوشم نمیاد گفتم غمگین . نمی دونم ولی من از این پست یاد لب جوی و گذر عمر افتادم.
(من ازدواج نکردم)


اره،ر استرس بهتره.
غمگین آدمو غمگین میکنه!



زینب
19 اسفند 91 1:03
سلام
منم خوندمتون
خدا حفظ کنه گل دختراتونو..
زنده باشید و سلامت


همچنین شما.از وقتی که برامون گذاشتی ممنون.
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
19 اسفند 91 8:38
آهای فاطمه خانم
تعداد کامنتهای من را نگاه بفرمایید.اعتماد به سقف کاذب کجا بود؟!
پز نمیدهیم که.ولی وقتی میگیم سیل خوانندگان،بعنی فقط سیل خوانندگان.
همین.
بعد هم که ای ول به زینب بانو ی خودم.دمت گرم.:


با دم همتو گرم!من اصلا سیل خواننده نخواستم.به جویباری از خوانندگان با احساس هم راضی ام.مثل همین نرجس خاتون خودمان!(آیکون یه آدم لوس و بادمجون دور قاب چین!)


مامان گلی
19 اسفند 91 8:47
منم یک زمانی داشتم ولی حالاخودش مادرشده تازه نوجانهای دهه 60باالان خیلی فرق میکردندمن یک پسردارم متولد64 ویکی دارم متولد 69 تمام خصوصیات اخلاقیشون فرق میکنه اولی خروس خانگی و حرف گوش کن .دومی رفیق بازو به زوربایدتوی خونه نگهش داری ولی خداراشکرسالم
دخترم تاوقتی توی خونه بود خیلی کمک حالم بود وقتی من نبودم یک مامان بود برای برادرهاش .یک کدبانو وزبون زده همه بود ولی از وقتی شوهرکرد کلاً عوض شد تاحدی که منم ازرفتارهاش رازی نیستم ورنج میبرم


راستش اول که وبلاگ رو خوندم تعجب کردم.فکر کردم مامان میترا خودتون هستین.وفکر میکردم چرا از خودتون تشکر کردین؟
ولی فهمیدم شما یک مادر بزرگ باحالین که دارین وبلاگ مینویسین.خیلی خوشم اومد و کیف کردم.با اجازه لینکتون میکنم.
شاپرك شاد
19 اسفند 91 10:19
سلام مامان دخترهاي قشنگ

چه وبلاگ قشنگي دارين....از خوندن مطالبتون لذت بردم
الهي در پناه حضرت ولي عصر (روحي فداه) هميشه شاد وسلامت باشيد


الهییییییییی!اومدم بنویسم من هم از خوندن مطلبت لذت بردم دیدم ما که با هم شوخی نداریم که!
مامان سونیا
19 اسفند 91 19:05
وای مامانی وقتی که پستترو خوندم دلم یک جوری شد وای فکر کن یک روز بیاند خواستگاره دختر شانزده ساله ات و قرار بشه اون بری با کس دیگه و در ازتو زندگی کنه خیلی ذسخته تحملش


مگه خودت نرفتی مامان سونیا!مامانت چی کشید!!!
مامان سونیا
19 اسفند 91 19:07
هزار ماشاالله به این گل دختر و احسنت به همچین مادی که چنین دسته گلی رو تربیت کرده انشااله که یازده یا شانده یا بیست یا سی ساله هر سالی که باشد خوشبخت باشه و موفق و موید


و سونیای تو و هر چی دختر و پسره که مادرش چشم به بزرگ شدنش دوخته!
مامان سونیا
19 اسفند 91 19:08
عزیزم اگر اجازه بدید لینکتون کنم ؟؟؟؟؟
و اگر مایلید لینکمون کنید


مگه من لینکتون نکردم؟فکر میکنم لینکتون کردم.
یه دوست ( مامان ریحانه )
19 اسفند 91 19:23
سلام
دلخوشی هایتان به سمت بینهایت و دلشوره هایتان به سمت منفی بینهایت میل کنند همیشه اللهی آمین



چه شاعرانه!ممنون دوست من!
♥●•٠·˙عارفه مامان حلما جون♥●•٠·˙
19 اسفند 91 20:21
به دخترهای خانومت افتخار کن


حتما افتخار میکنم شکر خدا رو.برای همه چیز!
مامان گلی
19 اسفند 91 22:45
باعث افتخارمن است که مرا قابل دونستی عزیزم


خواهش میکنم.خوشحال میشم از راهنماییهاتون استفاده کنم.
عقیق
19 اسفند 91 23:20
سلام...

عکس دختر بزرگتون منو یاد 11 سالگی م انداخت...

چقدر خانومه دختر گلتون

خدا حفظش کنه براتون انشالله...




ممنون.حتما شما هم خانوم بودین و هستین!
مامان زینب
20 اسفند 91 9:49
حال کردم
یه جورایی مشت محکمی بر دهان نرجس!!!!!

آخه همچین رویاشو با واقعیت تطبیق دادی که دلم حال اومد


چرا منو تو این موقعیت قرار میدین؟
چرا من رو بین دو دوست میزارین؟
من چه واکنشی باید نشون بدم الان؟!
مامانی طهورا
21 اسفند 91 10:07
چقد خانومه این دختر اولی کاش اسماشونو میدونستیم


خانومی از خودتونه.
مامانی طهورا
21 اسفند 91 10:09
من به فدای این دخمل خانوم 11 ساله


من فدای اون مهربونیت!
خبرنگار کوچولو
25 اسفند 91 19:13
خیلی خیلی پستتون باحال بود خوشمان آمد


خوش آمدید خانوم.
از اینکه خوشتان آمد خوشمان آمد!