دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

حلوااااااا

دو جمعه ی اخیر از تعطیلی استفاده کردم و حلوا پختم. حلوای ماه رمضان دل آدم را حال می آورد! بوی آرد تفت داده شده که از آشپزخانه بلند می شود و در خانه می پیچد ، بچه ها ذوق کنان در آشپزخانه سرک می کشند و مقدار حلوا را تخمین می زنند. و دختر دومی هم که همیشه پایه است برای تزیین حلوا!   حلواهای جمعه گذشته که جهت سلیقه ی همسر زیادتر تفت داده شد:           و حلواهای این هفته که جهت دل خواهرِ همسر کمتر تفت داده شد: (تا این حد خواهر شوهر ذلیلم من!)         و دختر همیشه حاضر در صحنه ی من! ...
21 تير 1393

برنامه ریزی کمر شکن!

دختر دومی برای روزهایش برنامه ریزی می کند. همانطور که قبلا می کرد. برنامه ریزی به کنار! من ترس این را دارم که در این برنامه سنگین و کمر شکن ، دخترم آسیبی ببیند خدای ناکرده !       1-جمع و جو*2-بازی کردن با پازل*3-باربی*4-تلویزیون*5-کامپیوتر*6-آهنگ*7-غذا*8-می خوابم*9-بستنی*10-نقاشی با مداد و مداد شمعی و آب رنگ*11-خمیر بازی*12-کتابهای قبل از غذا       دخترم چه برنامه ی سنگینی را متحمل می شود!   *می گویم :بیا سفره را پهن کنیم تا غذا بخوریم. می گوید:ای وای مامان من سه تا برنامه از غذا عقب ماندم. صبر کن تند تند بازی هایم را بکنم تا به نا...
31 خرداد 1393

روانشناسی!!!

دوچرخه ی دختر دومی را داده ایم برای تعمیر. چرخ های کمکی اش خم شده بود و نمی توانست دوچرخه را هدایت کند. به دختر دومی می گویم: "مامان جان دیگه باید بدون چرخ کمکی برانی.دیگه بزرگ شدی." دختر دومی در جواب می گوید: "نه مامان!هیچ بچه ای توی سن من نمی تونه با چرخ بدون کمک بازی کنه." می گویم: "چرا نمی تونه؟دختر عمو و پسر عموت (که یکسال از دختر دومی بزرگترند) از پارسال بدون کمک دوچرخه سواری می کنند." دختر دومی نگاهی عمیق می کند و می گوید: "مامان!شما هنوز یاد نگرفتین بچه ها رو با هم مقایسه نکنین؟!!!"   من مات و مبهوت نگاه کردم در حالی که هیچ واژه ای به ...
22 خرداد 1393

جشن الفبای دختر دومی

دیروز ، پنجشنبه اول خرداد ماه نود و سه جشن الفبای دختر دومی بود. روز چهارشنبه کمی برای تزیین کلاس کمک کردیم ولی زود برگشتم.از صبح سر کار بودم و کاملاً هلاک! روز پنجشنبه از ساعت هفت و ربع صبح مدرسه بودیم برای برگزاری جشن به اتفاق 4 نفر دیگر از مادران بچه ها. و برگزاری جشن الفبای دختر دومی:                                   کلاس اول هم تمام شد! انگار به چشم بر هم زدنی گذشت فاصله ی این پست و این پست تا...
2 خرداد 1393

تجربه ی تلخ

ماهی قرمز های عید مان مردند! به عبارت دیگر کشته شدند! دیروز که دختر ها از مدرسه برگشتند ، دختر دومی به رسم هر روز داشت برایشان غذا می ریخت. من هم هر بار رد می شدم نگاهی می انداختم و می رفتم سر کار خودم. یک بار که گذر کردم دیدم تنگ ماهی ها چادر پیچ شده است!!! و البته دختر دومی ناپیدا! با اعتراض به اینکه گناه دارند و اکسیژن بهشان نمی رسد چادر را باز کردم و دیدم ماهی ها بی هیچ تکانی ته تنگ هستند و بوی عطر تمام فضای راهرو را پر کرده است! و کاشف به عمل آمد که دختر دومی از بس خواسته است ماهی ها را عزت و احترام کند ، شیشه عطر را آورده و در آبشان عطر ریخته تا خوشبو باشد! ماهی ها مردند با وجود اینکه سریع آب ...
30 ارديبهشت 1393

روز آزمون!

امروز پنجشنبه 18 اردیبهشت ماه 93 ، روز آزمون تیزهوشان دختر بزرگه است. مشغول حاضر شدن است تا خودمان را به حوزه امتحانی اش برسانیم. در این بین ، دختر دومی که همیشه و همیشه مهربانی اش را نثار دیگران می کند ، شب قبل خواهرانش را مهمان  کرد تا به خواهر بزرگه خوش بگذرد و استرس امتحان نداشته باشد. قبل از خواب بعد از ظهر و بدون اینکه من متوجه بشوم ، همه چیز را آماده چیده بود و خوابیده بود.           و شب هم یک نامه برای خواهرش نوشته بود و در آن برایش دعا کرده بود.       همیشه مهربان بمان دخترم! اما نه آنقدر که خودت را فراموش کنی!!!...
18 ارديبهشت 1393

سرِِ خاک!!!

دیروز بعد از ظهر به خاطر کاری با دخترک و دختر دومی رفته بودیم بیرون. بنا بر اتفاقی که افتاد و رفتاری که دخترک داشت به دخترک  گفتم:"الهی بمیره مامانت برات!" دختر دومی خیلی جدی در حالی که از شیشه ماشین بیرون را نگاه می کرد گفت: "مامان جان حالا نَمیر!من فعلاً به کمکت احتیاج دارم!" و بعد از آن هم در کمال خونسردی گفت: " تازه راه هم دوره ، نمیتونیم هی هر روز بیایم سر خاکت!"   -------------------------------------------------------------------------------------------- ماه قبل عمه ها با هم دست به یکی کرده بودند و با دختر دومی شوخی می کردند. دختر دومی هم کاملاً جدی از خودش دفاع می کرد. ...
4 ارديبهشت 1393

نامه ی پر از محبت!

  نامه و نقاشی  دختر دومی به مناسبت روز مادر:           من عاشق اون قلبهایی هستم که دور تا دورمان را گرفته است. و عاشق ریزه کاری هایی مثل دست دوزی های کنار مانتو و کفش پاشنه بلند خودش و ...     به نام خدایی که مادر و محبت او را آفرید ای بهترین حس زندگیم ، سلام ! ای مادر! بنای کودکی ام سرشار از صدای دل انگیز توست تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با تو نوشته ام و همیشه تو را ستایش می کنم مامان مهربانم! آهنگ صدایت زیباترین ترانه ی زندگیم است مادرم! نفسهایت تنها بهانه ی نفس کشیدن...
3 ارديبهشت 1393