عروسک سالهای دور
یک نوستالژی از سالهای دور تنها مونس روزهای کودکی من! عروسکی که فقط شنیده بودم که اوایل (زمانی که من خیلی کوچکتر بودم) در شکمش یک عدد رادیو داشته است! و از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان ؛ با وجودی که زیپ پشت لباس عروسک را به چشم می دیدم ، ولی هیچ وقت باور نکردم!!! عروسکی که هیچوقت اسم نداشت!!! عروسکی که هر لحظه موهایش را شانه می کردم... و تمام دنیایم را در گوشش نجوا می کردم. چقدر دلخور بودم از اینکه چرا پاهایش همشکل پاهای من نیست! کنار باغچه ی حیاط روی تکه فرش کوچکی که کنار سنگفرش باریک مجاور درخت خرمالوی بزرگ و پربار می انداختم ؛ و با یک عدد کیک "نیلو " ...