دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

روزانه!

  امروز به جان خانه مان افتادیم با دخترها! همسر به یک مسافرت نیمه مجردی! (همراه با دو تا پدرها و برادرم و همسر خواهر شوهر) رفته بود و ما هم از فرصت استفاده کردیم و سر و سامانی به خانه مان دادیم.     ما جمع کردیم و دخترک ریخت! ما بردیم و دخترک آورد! خلاصه به هر جان کندنی بود تمام شد. و ما حالا کیفورِ وضع خانه و زندگیمان هستیم. احتمالا این هفته یک مهمانی دو سه روزه هم دارم. خواهرها و برادر و مادر و پدر. چهارشنبه هم قصد رفتن به تهران و خرید کفش برای بچه ها گردش یک روزه با دخترها را دارم. پنجشنبه هم مهمان خانه ی دایی دومی هستیم جهت مراسم سال پدر بزرگ.(البته چندمین سالگر...
17 آذر 1392

یاد باد آن روزگاران...

زمانی در جوانی نقاشی هم می کردیم. ابتدا به صورت خودجوش، و کمی هم کلاس رفتیم برای تکمیلِ هنرِ نداشته مان! این سنگ یادگار روزهای جوانیست. چیزی حدود 15 سال قبل.         یک نقاشی ساده با گواش و روی یک سنگ شمالی! در آن روزگار ، یکی از تفریحات شمال رفتنمان ، همین قدم زدن کنار دریا و جمع کردن سنگهای مناسب نقاشی بود! جوانی کجایی که یادت به خیر! حالا نقاشی هایم محدود به کارهای مدرسه ی بچه هاست و زیر دیکته های دختر دومی!   ...
17 آذر 1392

برای امروز

همسرم ، من عشق را به نام تو آغاز کرده ام! پس هر کجای عشق که هستی ، آغاز کن مرا!   همین قدر بگویم ،هر چه که حالا هستم ، همه را از تو دارم و از شخصیتی که به من بخشیدی! دستهای هنرمند و پر از اعتماد تو تار و پود شخصیت کنونی من را با به هم بافت. و من در 34 سالگی هر چه دارم ، بعد از پدر و مادرم ،که حتی بیشتر ، مدیون تو هستم! تو، به معنای واقعی کلمه، به معنای واقعی کلمه، به معنای واقعی کلمه، روح زندگی من هستی! روزت مبارک ! ...
16 آذر 1392

بعضی روزها

          بع ضی روزها برای آدم خیلی عزیز هستند.اما نمیدانی چطور خوشحال خوشحال باشی و چطور حست را بروز دهی که شرمنده دلت نشوی. بعضی روزها دونفره است.پس حس دونفر تکمیلش میکند و رنگارنگش می کند. بعضی روزها هست که دلت می خواهد لا اقل ده سال زودتر اتفاق می افتاد از بس که روزهای خوبی بودند و حالا خاطره شان هم هست. بعضی روزها نقطه عطف زندگیت میشود اگر خدا بخواهد. خدایا همیشه برایمان خوب بخواه و خوبی ها را! دوستت دارم خدا! به خاطر همه چیز و به خاطر بعضی روزها! ...
16 آذر 1392

افکار از این به بعد مخفی!

یک روز موقع ناهار خوردن به همسر گفتم قبلا فکر میکردم اگر به سن سی سالگی برسم دیگه پیرم و زندگیم از دستم رفته.اما سی سالگی رو رد کردم و هیچ اتفاقی نیفتاد.حالا همون حس رو برای چهل سالگی دارم.با این تفاوت که فکر میکنم هفت سال بعد و در چهل سالگی اصولا من در بین جوانها جایی ندارم و شاید حرفی برای در جمع جوانان نشستن نداشته باشم. دیروز دوباره گفتم در گذشته و مجردی فکر میکردم زوجهایی که 12 سال از ازدواجشان گذشته عمری رو با هم بودند و دیگه زندگیشون یه زنگی میانساله ولی الان خودم این حس رو ندارم. داشتم اظهار فضل میکردم همچنان که دختر بزرگه رو به پدر میگه :بابا دقت کردی مامان همش در حال فکر کردن به یه چیزیه؟جدی مامان چقدر فکر میکردی قب...
16 آذر 1392