دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

...

این روزها از آن روزهایی است که دلم می خواهد چند روزی کرکره دلم را پایین بکشم و بنویسم:   "تا اطلاع ثانوی تعطیل است!" ...
29 خرداد 1393

روانشناسی!!!

دوچرخه ی دختر دومی را داده ایم برای تعمیر. چرخ های کمکی اش خم شده بود و نمی توانست دوچرخه را هدایت کند. به دختر دومی می گویم: "مامان جان دیگه باید بدون چرخ کمکی برانی.دیگه بزرگ شدی." دختر دومی در جواب می گوید: "نه مامان!هیچ بچه ای توی سن من نمی تونه با چرخ بدون کمک بازی کنه." می گویم: "چرا نمی تونه؟دختر عمو و پسر عموت (که یکسال از دختر دومی بزرگترند) از پارسال بدون کمک دوچرخه سواری می کنند." دختر دومی نگاهی عمیق می کند و می گوید: "مامان!شما هنوز یاد نگرفتین بچه ها رو با هم مقایسه نکنین؟!!!"   من مات و مبهوت نگاه کردم در حالی که هیچ واژه ای به ...
22 خرداد 1393

تعطیلات خوب و بد!

پنجشنبه و جمعه گذشته هم روزهای خوبی بود و هم بد! خوبی اش به این بود که چند کار "دل پسند!!!" انجام دادم. کتاب "قرارمان چهارشنبه ، ساعت چهار " را تمام کردم که بدک نبود ولی عالی هم نبود. رختخوابهای کنار دستی  را مرتب کردم و از وضعیت اسفناک درشان آوردم! و دو فیلم "آزاد راه" و "آینه های روبرو" را دیدم. و بدی اش هم به این بود که روز جمعه تنها بودیم به سبب کلاس تخصصی که همسر داشت و تنهایی امانمان را بریده بود. و جمعه شب هم خبر دزد زدن به خانه ی مامان حسابی حالم را گرفت. هر چند که یک تلویزیون بیشتر نتوانسته بود ببرد . ولی بردن و رد کردن یک تلویزیون 42 اینچ از بین ح...
12 خرداد 1393

کلاه مرموز!

گاهی اوقات از دیدن بعضی چیزها و رفتارها در فضای آموزشی دلم می گیرد. نمونه اش چیزی بود که روز جشن الفبا دیدم و هنوز از ذهنم نرفته است:         وجود " کلاه بی سوادی " در کلاس برای تشویق است یا تنبیه؟ نمی دانم؟! شاید برای من و باقی بزرگترها این کلاه نقش دکوری و به قول عام "لولو خورخوره " کلاس را داشته باشد. اما برای دختران هفت ساله ای که هر روز قرار است چشمشان به این کلاه بیفتد و هراس بر سر گذاشتن این کلاه در دل های کوچکشان لانه کند ، فاجعه است!فاجعه! کلاس اولی باید بخندد و بازی کند و حروف را یکی یکی یاد بگیرد. کاش کسی به فکر بود... کاش... &nb...
6 خرداد 1393

دلخوشی ها کم نیست!

یکی از علایق من در زندگی ، تسبیح است! هر وقت برای زیارت به قم یا شهرری و حرم حضرت عبدالعظیم و یا به مشهد می روم ، با تمام حس بینایی ام ، تسبیح های رنگی را می بینم و صفا می کنم و حظ می برم. گاهی هم خودم را خجالت می دهم و می خرم و یا از دوستی ، عزیزی ، سوغاتی ، برایم می رسد و من مشعوف می شوم. تا به حالا تسبیح ها یم را در یک ظرف شیشه ای نگه می داشتم و هر چند وقت یک بار آنها را بیرون می ریختم و با دختر ها دانه دانه می دیدیم و عشق می کردیم و ذوق! و من داستان هر کدام را چند باره و چند باره برایشان می گفتم. امسال که خودمان را تحویل گرفتیم و مبلمان را تازه کردیم و بالطبع میز وسط مبلمان را ، فکری به سرم زد که به ج...
2 خرداد 1393

درگیری!

دلم بودن می خواهد! بودن در خانه! دلم می خواهد خانه دار باشم. و دلم می خواهد شاغل باشم. با تمام وجود در یک دو راهی گیر افتاده ام از یک طرف دلم می خواهد در اجتماع باشم و آینده ام جور دیگری رقم بخورد ، جوری که در آن خودم و روحیه ام برایم مهم باشد از طرفی با تمام وجود دلم می خواهد در خانه باشم و در کنار بچه ها! دلم می خواهد صبح که می شود ، فارغ از همه چیز به ناهار فکر کنم و دستم را به کمرم بزنم و خانه زیر و رو شده و به قول دختر دومی "بمب خورده " را نگاه کنم و تصمیم بگیرم که از کجا شروع کنم برای جمع کردن؟! دلم می خواهد بنشینم و سر فرصت مجله ام را بخوانم و کتاب "بازگشت یکه سوار" پرویز دوایی ...
7 ارديبهشت 1393

جاااااااااااااااان!

می توانید درک کنید؟ برای کسی مثل من ، که مدام در حال جمع کردن مروارید و گل و (جینگیل و پینگیل! ) برای چسباندن به لباس و بافتنی و ... و ساختن وسایل جدید و گل سر و تل و ... هستم ، دیدن اینها در فروشگاه خانه و کاشانه چه ذوقی به همراه دارد؟       ...
4 ارديبهشت 1393

صدای تو خوب است...

یک نوستالژی که در یک تصمیم ناگهانی با همسر برگشت. و عجیب حس و حال سالهای قبل را بر می گرداند به ما!     نوارهایی که 5 سال در جعبه جا خوش کرده بودند ؛ و ضبط صوتی که 5 سال  کار نکرده بود. حس خوبیست! ...
24 فروردين 1393