دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

مسافرت یکروزه

 روز قبل روز عید تولد پیامبر(ص) با بچه ها رفتیم شهرری و حرم حضرت عبدالعظیم.قرار بر قم بود که به خاطر بارندگی و لغزندگی احتمالی اتوبان کنسل شد.و شد تهران. از اول سفر یکروزه که طبق معمول زور گفتن دخترک به دختر ها شروع شد و دخترک قوانین حکومت نظامی برقرار کرده بود که کسی پایش را روی صندلی عقب دراز نکند و فقط خودش جا داشته باشد.و اگر خدای نکرده دختر دومی پایش کمی این طرف متمایل می شد با فریاد رعد آسای دخترک روبرو میشد!       و امکانات کامل مداد رنگی دخترک و دختر دومی هم برقرار بود. همچنین ژستهای دختر دومی و دختر بزرگه که همیشه  دختر بزرگه خدای ژست گرفتن است و دختر دومی بی...
16 آذر 1392

افکار از این به بعد مخفی!

یک روز موقع ناهار خوردن به همسر گفتم قبلا فکر میکردم اگر به سن سی سالگی برسم دیگه پیرم و زندگیم از دستم رفته.اما سی سالگی رو رد کردم و هیچ اتفاقی نیفتاد.حالا همون حس رو برای چهل سالگی دارم.با این تفاوت که فکر میکنم هفت سال بعد و در چهل سالگی اصولا من در بین جوانها جایی ندارم و شاید حرفی برای در جمع جوانان نشستن نداشته باشم. دیروز دوباره گفتم در گذشته و مجردی فکر میکردم زوجهایی که 12 سال از ازدواجشان گذشته عمری رو با هم بودند و دیگه زندگیشون یه زنگی میانساله ولی الان خودم این حس رو ندارم. داشتم اظهار فضل میکردم همچنان که دختر بزرگه رو به پدر میگه :بابا دقت کردی مامان همش در حال فکر کردن به یه چیزیه؟جدی مامان چقدر فکر میکردی قب...
16 آذر 1392

تب بافتنی

این اولین بافته دست دختر بزرگه است در جمعه هایی که خانه مادر هستیم!   اصلا تب بافتنی کل خانواده را گرفته انگار خواهر شوهر بزرگه کاموا خریده و شال می بافد برای دخترش دختر بزرگه کاموا برداشته و لیف بافته برای مادر و یکی دیگر شروع کرده برای خودش خواهر شوهر کوچیکه(عمه کوچولو)کتاب برداشته و عروسک می بافد زهرا(دختر خواهر شوهر بزرگه)کاموا برداشته و بافتنی یاد می گیرد جمعه شب که می شود و کنار هم ردیف می نشینیم و هر کدام یک بافتنی در دست داریم مردها به شوخی می گویند راسته بافنده ها اینجاست! این هم هنر نمایی عمه کوچولو.به امید پیشرفت روز افزون ایشان در تمام مراحل زندگی!!!   ...
16 آذر 1392

افتادن اولین دندان

دیروز اولین دندان دختر دومی افتاد.از ظهر تمام اهالی خانه مادر تلاش میکردند برای کنده شدن دندان دختر دومی.دندان آوبزان شده بود و دختر دومی نمیتوانست نه حرفی بزند و نه چیزی بخورد.در مرحله اول خودم با قربان و صدقه شروع کردم و تا ساعات بعد زهرا و عمو وارد عمل شدند.عمو هم هر چه سعی کرد نتوانست متقاعدش کند برای یک فشار کوچولو با دستمال! آوردمش خانه و با حرف و دلیل و برهان سعی کردم راحتش کنم ولی نشد.و در تمام این مدت بابای مهربان کنار خانه مادر خواب بود.وقتی برگشتیم خانه مادر برایش گفتم ماجرا را و بابا بغلش کرد و گفت کندن لزومی ندارد و حین حرف زدن با دختر دومی از چیزهای دیگر گفت چرا دندان آخری خراب شده؟دختر دومی هم که تا حدودی دندان را فرا...
16 آذر 1392

دل نوشته

خدایا! به حق همین اذانی که صدایش را میشنوم چیزهایی را مقدر کن برایمان که طاقتش را داشته باشیم! خدایا تنها سه چیز در تمام زندگی از تو خواستم و میخواهم: سلامتی! دل خوش! و...آرامش! که اگر نباشد هرچه بدهی حظی ندارد برایمان! ...
16 آذر 1392

خط میکشم...

مدتها بود با هدفون و صدای بلند موسیقی گوش نداده بودم.که مبادا دخترک گریه کند و من نشنوم. امروز وقتی دخترک روی پاهایم خواب بود یکی از بزرگترین لذتهایم را دوباره تجربه کردم. باید برای دلم بیشتر برنامه ریزی کنم تا "همین روزا نبینم که فرصتی نمونده!" خط میکشم رو دیوار همیشه روزی یکبار تو هم شبیه من باش حسابتو نگهدار ببین که چند تا قرنه تن به اسیری دادی دنیات شده شبیه سلول انفرادی ...
16 آذر 1392

کاردستی آوا

نقاشی های دختر دومی با صدای پایان "ن" و "ل"             دختر دومی در حرفهایش به دختر بزرگه میگفت "پاپیان" بزن! دختر بزرگه میگوید "پاپیان" نیست.درستش "پاپیونه". دختر دومی میگه:نخیر!با کلاسها می گویند:پاپیان!     امروز صبح حاضر شدند و رفتند خانه مادر.میگویم قبل از رفتن تختهایتان را هم مرتب کنید.دختر دومی میگوید:کی این موقع صبح تختها رو جمع میکنه؟! میگویم:من!من هر روز دارم صبح زودتر از این تختهایتان را مرتب میکنم. خیلی خونسرد میگوید:ما که نگفتیم جمع کن!خ...
16 آذر 1392

دندان

دخترک هفتمین دندانش را در آورده.ردیف پایین کنار دو دندان کوچولوی جلو! دختر دومی هنوز دو دندان جلویی اش نیفتاده و لق است اما دو دندان اصلی را پشت همین شیری ها در آورده و تقریبا دو سومش هم رشد کرده! دختر بزرگه آخرین دندانهای لق دهانش هم دارد می افتد و دندان جدید در می آورد! این خوشبختی است که سه دوره مختلف زندگی و کودکی را با دخترانت تجربه کنی! ومن چقدر خوشبختم! و کمی غمگین... ...
16 آذر 1392