دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

زن بودن بدون تعطیلی!

1392/2/17 11:30
نویسنده : مامان دخترا
1,791 بازدید
اشتراک گذاری

دلم میخواهد باز هم بخوابم.خواب تمام چشمها و بدنم را گرفته.دخترک سرش را روی بدنم گذاشته و پیچ و تاب می خورد.گرسنه است ولی توان برخاستن ندارم.

کنارم می نشیند و محکم روی صورتم و چشمهایم می زند.می دانم که باید بلند شوم.

با بی حالی شیشه را پر از شیر میکنم و بر میگردم تا از آشپزخانه بیرون بیایم.دخترک وسط آشپزخانه زل زده به من.با یک لبخند به پهنای صورتش.

 

 

خستگی ام در می آید!

 

 

یادم می آید که من یک مادرم و حق خستگی ندارم.

دختر ها را از خواب بیدار میکنم و به آشپزخانه بر میگردم.در حالی که از پروسه بیدار کردن دختر ها هلاکم.

مثل هر روز در کارهای روزانه و عصرگاهی فکرم هم می چرخد.

امشب لازانیا درست میکنم.چند روزیست دختر ها هوس کرده اند.

قارچها را می شویم و خرد میکنم.

 

 

« روز پدر نزدیکه برای باباها چی بخریم؟»

 

 

فلفل دلمه ای را از یخچال بیرون می آورم و نگینی میکنم.دختر بزرگه می آید و می گوید:"مامان!جغرافی می پرسی؟"

فلفل ها را ریز تر میکنم تا بچه ها بهتر بخورند.کتاب را روبرویم میگذارم و همین طور که فلفل ها را ریز میکنم از دین و زبان مردم پاکستان هم می پرسم.کتاب را به دستش می دهم و با لبخندی راضی از یاد گرفتنش از کنارم می رود.

 

 

«این ماه رمضان دختر بزرگه چند سال قمری میشه سنش؟»

 

 

پیاز را خرد میکنم و در روغن میریزم.بوی پیاز سرخ شده هوش از سرم میبرد.از بچگی از کنار هر پنجره ای که رد میشدم و بوی پیاز سرخ کرده شان می آمد فکر میکردم خانواده خوشبختی اینجا زندگی میکند.نمیدانم چرا؟

همین طور که پیاز ها را هم میزنم با دستمال لکه های کابینت کنار گاز را هم پاک میکنم.

 

 

«امروز برم فروشگاه بهتره یا فردا صبح که دخترا نیستن؟»

 

 

دختر دومی با کتاب برچسب دارش می آید و می خواهد تا برچسبها را برایش جدا کنم.تند تند جدا می کنم برایش تا پیاز هایم نسوزد.گوشت را میریزم وسط پیاز ها.دختر دومی کتابش را میگیرد و مرا یک بوس محکم می کند.

 

 

خستگی ام در می آید!

 

 

قارچ و فلفل دلمه ای را هم در گوشت می ریزم و هم می زنم.

 

 

«انگار رنگ دختر دومی پریده.باید قطره آهن رو براش شروع کنم دوباره.»

 


دخترک شیشه به دست کنارم آمده و یک پایم را محکم بغل کرده و عکس بابا را نشانم می دهد.برایش مدام اسم بابا را تکرار میکنم.دخترک لبخند میزند و گاهی او هم تکرار میکند.

به گوشت نمک و زردچوبه و رب میزنم.شعر میخوانم و حرف می زنم و هم میزنم.

 

 

«پس این دخترک کی میخواد زبون باز کنه؟»

 

 

لایه های لازانیا را می ریزم و گوشت و پنیر را رویش میپاشم.

بچه ها بحثشان شده و دخترک بازیشان را به هم زده.صلح و صفا میدهمشان.به سختی!هیچ کدام راضی نمی شوند.ولی به خیر می گذرد.

 

 

«تا جشن الفبای دوقلوها چند روز مونده؟می رسم عروسکا رو تموم کنم؟»

 

 

آخرین لایه پنیر را میریزم و ظرف را در هواپز می گذارم.

صدای خنده دخترها همه خانه را پر می کند.انگار نه انگار دقایقی پیش دعوایشان شده بود!

همین طور که حواسم به لازانیا هست ظرف کشمش را پر میکنم برای آمدن همسر.

 

 

«یادم باشه همسر اومد سوال هام رو ازش بپرسم.»

 

 

دوباره نگاهی به لازانیا می اندازم.

طلایی شده و آماده است!

بچه ها به هوای بوی لازانیا به آشپزخانه می آیند.

بو میکشند و میخندند.من هم میخندم.

نزدیک آمدن همسر است.به ساعت که نگاه میکنم بی اختیار لبخند میزنم و میروم تا آماده شوم.

بچه ها میخندند،

لازانیا طلایی شده و آماده خوردن،

و من هنوز یک زنم،

بدون تعطیلی و بدون خستگی،

و این زن بودن روزها و روزها ادامه دارد!

 

 

♥میدانم برای نوشتن در مورد روز زن کمی دیر است.ولی این پست به دلیل شلوغی هفته قبل به تاخیر افتاد.

 

 ♥وبلاگ 40 تیکه به روز است!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مانلی مادر باران
16 اردیبهشت 92 22:34
فوق العاده بود و منو یاد کتاب چراغ ها رو من خاموش میکنم انداخت واقعا زن بودن سخته ولی همیشه چیزهایی هست که این سختی ها رو به شیرینی تبدیل کنه و گرنه سالها پیش از دست رفته بودیم


درسته عزیزم.
همین دلخوشیهای کوچیک سر پا نگهمون میداره.
سميه مامان گل دخترا
17 اردیبهشت 92 0:51
چقدر دوستت دارم از اين دور ، و چقدراحساس نزديكى ميكنم از نزديك.مخصوصاً در مورد بوى پياز سرخ شده اونم موقع غروب....


واسه اینه که تو یه شرایط زندگی میکنیم.
از نظر بچه داری میگم.
مامان سونیا
17 اردیبهشت 92 9:41
جمله جمله متنتون عطراگین بوی عشقه بانو جان منکه افتخار میکنم به اینکه یک بانوی ایرانی هستم با مشغله زیاد و یک زمان به ده مسئله فکر کردن و اینکه دوستان عزیزی مثل مامان دخترا دارم الان که این نظر رو دارم میزارم دخترم توی بغلم نشسته و دائم میزنه زیر دستم و به دکمه ها لپتاپ دست میزنه و چهار بار کارم رو متوقف کرده و من هی بهش میگم ااا این کار رو نکن یکبار هم همه رو نوشتم که بفرستم لطف کردو صفحه رو بست و من دوباره از اول بازش کردم و دارم مینویسم


چقدر خوشحالم از داشتن دوستانی مثل شما!
مامان ترنم
17 اردیبهشت 92 11:17
سلام عزیزم. امیدوارم کانون گرم خانواده ات با حضور شما همیشه همین طور گرم بمونه.خداوند همه تان را در پناه خودش حفظ کنه ایشاالله.از خوندن متنت احساس خوبی بهم دست داد. من اوایل که ترنم به دنیا اومده بود روزها توی خونه از اینکه همش در حال نگهداری یک بچه هستم و بشور و بپز اصلا حس خوبی نداشتم.آخه هنوز درست یاد نگرفته بودم که وقتم را تنظیم کنم و معمولا هم غذا نداشتیم و وقتی همسر می اومد خونه می گفتم از بیرون غذا بگیره. ولی الان یاد گرفتم که هم به ترنم برسم و هم به کارهای خونه و واقعا از این همه کار لذت می برم. و خیلی زندگی اینجوری رو دوست دارم. حالا دیگه ناراحتم که تا چند ماه دیگه باید برگردم سر کار و نمی تونم اینجوری راحت به همه امور زندگیم برسم ولی سعی می کنم اون موقع هم واسه ترنم و باباش کم نذارم.خیلی از پستت خوشم اومد. لازانیا هم نوش جونتون


اطمینان دارم الان که تونستی به برنامه ریزی برسی و عمل کنی بعدا هم میتونی.
ولی کار کردن بیرون از خونه هم خیلی سخته ها!
مخصوصا بیداری و بیرون زدن صبح و اینور و اونور بردن بچه اول صبحی!
مامان مهسا
17 اردیبهشت 92 14:39
سلام مهربان مادر
نه خسته عزيز
چقدر از واژه به واژه ، حرف به حرف و جمله به جمله متنت لذت بردم چه زيبا همه چيز را در كنار هم چسبانده بودي!! چهل تكه اي است اين افكار مادرانه !!
هر آنچه نوشتي و خواندم را با پوست و گوشت خود حس كردم چه زيبا بود مادر .
ميتوانم بگويم اين بهترين متني بود كه اين روزها خواندم . هيچ كس نميتوانست اينقدر زيبا درون ذهن مادر را همزمان با هزاران كاري كه در كنار هم انجام ميدهد اينقدر ملموس بنويسد .
پس دوباره: نه خسته بانو ، نه خسته مادر مهربان
بهشت گواراي وجودت
روزت هزاران بار مبارك


و این وصل کردن چهل تکه زندگی هنر زن خانه دار است.
مامان تسنيم سادات
17 اردیبهشت 92 15:45
سلام خيلى قشنگ بود
زندگى را همين لبخندها شيرين مى كند
زندگيتان شيرين باد


و برای همه انشا اله!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
18 اردیبهشت 92 9:45
من لازنیا رو توی فر درست می کنم.

کشمش برای چیه؟ چایی؟
همسر ما چایی با بیسکوییت مادر دوست داره.


فر در خانه ما نقش تزیینی دارد!
وا!
همسرای مردم چه عادتای بامزه ای دارن!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
18 اردیبهشت 92 9:46
قشنگ بود.
زن بودن خیلی خوبه... .


زن بودن مثل شما که عالیه خانوم گل!
مامان یاسمین زهرا(خاله ندا)
18 اردیبهشت 92 15:42
و من هنوز یک زنم،

بدون تعطیلی و بدون خستگی،

و این زن بودن روزها و روزها ادامه دارد!
عالی بود عالییییییییییی


بدون تعطیلی و خستگی!
به نظرت عالی بوده چون حال و روز خودت هم بوده عزیزم.
من مادرانگیهامون رو نوشتم.
سميه مامان گل دخترا
18 اردیبهشت 92 18:46
راستى واقعاً واسه بابا ها چى بخريم؟؟؟؟


سخت ترین سوال مناسبتی!
مهسا
18 اردیبهشت 92 21:07
و این زن بودن ادامه دارد! خیلی زیبا نوشتید مامان هنرمند و نمونه


زن بودن شما هم ادامه دارد!
شکلش متفاوته ولی اصلش یکیه.
نگار
19 اردیبهشت 92 10:35
سلام مامانی خسته نباشی
واقعا خستگی برای ما وجود نداره.
ان شاالله همیشه خوش باشی عزیزم.


خوشیهای تو هم روز افزون باشه عزیزم.
ستاره زمینی
20 اردیبهشت 92 13:01
خیلی قشنگ بود.


شما هم که تجربش رو دارید که!
zahra
20 اردیبهشت 92 20:32
روزت مبارک عشقم


ممنون عزیزم!
مامانی طهورا
21 اردیبهشت 92 18:27
خییییییییلی زیبا بود مامان دخترا


خوشحالم که خوشت اومد.
روزانه های خودت هم بود.نه؟