دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

من یک مادر هستم.

1392/2/2 21:26
نویسنده : مامان دخترا
1,531 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی وقتها که از زندگی و شلوغیهایش خسته می شوم،

 

 

گاهی وقتها که هر چه می دوم و کارهایم را روی دور تند انجام می دهم باز هم به دلم

نمیرسم،

 

 

گاهی وقتها که همزمان با خواباندن دخترک روی پاهایم و تکان تکان دادنش، کتاب و

مجله میخوانم و آنقدر خطوط ،جلوی چشمهای آستیگمات و بدون عینکم تکان میخورند

که تهوع می گیرم،

 

 

گاهی وقتها که کتاب و مجله را برای تکان نخوردن روی زمین می گذارم و مایل میشوم

برای خواندنش و بعد از مدتی گردن خشک شده ام از درد ناله می زند،

 

 

گاهی وقتها که در تختخواب زور میزنم تا چشمهایم را برای خواندن دو خط بیشتر ، باز

نگهدارم،

 

 

گاهی وقتها که سریال یا برنامه مورد علاقه ام را فدای شبکه پویا دیدن دختر ها میکنم،

 

 

گاهی وقتها که هم برای دختر دومی مجله میخوانم و هم از دختر اولی درس میپرسم

و هم ژته های بافتنی ام را با دقت می اندازم،

 

 

گاهی وقتها که موقع ریختن برنج در پلوپز به جور کردن لباس بهاره بچه ها و جلسه

یکشنبه مدرسه دختر دومی و واکسن شنبه دخترک و پرداخت شهریه کلاس زبان دختر

 

بزرگه فکر میکنم،

گاهی وقتها که هول هولکی سفره ناهار را جمع میکنم و چای هل و دارچین دم میکنم

و کفشهای همسر را قبل از رفتنش واکس میزنم و دخترک را در سکوت می خوابانم تا

پدر کمی استراحت کند،

 

 

گاهی وقتها که هر چه می دوم باز هم به خودم نمیرسم...

 

 

آن وقت با خودم میگویم :

 

 

"کاش فقط یک روز مال خودم بودم!"

 

 

 

دیروز ،از آن روزهایی بود که مال خودم بودم.

 

 

نه کالسکه ای داشتم برای دخترک که فکر رد کردنش از چاله چوله های خیابان

مشغولم کند،

نه دختر دومی بود که دستم را بکشد و از مغازه های اسباب بازی فروشی چیزی طلب

کند،

 

نه دختر بزرگه بود که مدام گردنبند و انگشتر بخواهد،

نه دخترک بود که با یک دست کالسکه اش را ببرم و با دست دیگر چوب شور بدهم

دستش برای ساکت ماندن،

نه دختر دومی بود که برایش دنبال سرویس عمومی بگردم،

 

 

نه دختر بزرگه که ...(بی انصافی نباشد او دیگر یک جورهایی همدلم شده برای خرید

کردن!)

 

دیروز از آن روزهایی بود که مال خودم بودم.

 

 

اما من مال خودم نبودم!

 

 

من با دیدن مادری که در مترو بچه اش را ساکت میکرد و شیر دهانش می گذاشت دلم

پر کشید برای دخترک!

من با دیدن دختر کوچولویی که در رستوران آرام و قرار نداشت و روی پاشنه کفشش

فر می خورد دلم ضعف رفت برای دختر دومی!

من با دیدن کامواهای صورتی  حسن آباد و بدل فروشی های برلن و لباس عروس

فروشیهای کوچه مهران یاد ذوق کردن های دختر بزرگه می افتادم و بی اختیار لبخند

به لبم می آمد!

 

دیروز به این نتیجه رسیدم که نام مادر را که کنار نام خودت حس کردی، دیگر حتی اگر

بخواهی هم مال خودت نیستی!

 

*************************************************

 

امروز 18 ماهگی دخترک است!

 

 

امروز 18 ماه است که برای سومین بار مادرم!

 

 

نمیدانم چگونه مادری هستم،

 

 

اما مادرم!

 

این عکس اولین لحظاتیست که دخترک را در بیمارستان دیدم.

 

 

خودم با گوشی انداختم تا زاویه ی دیدم ،همیشه در یادم بماند!

 

 

 

روزی که دخترک را به خانه آوردم!

 

 

با لباسهایی که با ترس و نا امیدی از مکه برایش خریده بودم و کلاهش را گل و کلکاری

کردم!

 

 

 

این چهار روزگی دخترک که غرق زردی بود و پدر رفت مکه و تنها ماندم!

 

 

 

20 روزگی

 

 

 

1 ماهگی و هنوز هم تنها!

 

 

 

 

♥♥بقیه عکسهای دخترک در ادامه مطلب♥♥

 

 هنوز ذوقم برای پست پایین باقیست!خیال باطل

 

 

آبان 90

 

آدر90(2 ماهگی)

 

دی 90(3 ماهگی)

 

 

 

بهمن90(4 ماهگی)

 

 

اسفند 90(5 ماهگی)

 

 

فروردین 91(6 ماهگی)

 

 

اردیبهشت 91(7 ماهگی)

 

 

خرداد91(8 ماهگی)

 

 

تیر91(9 ماهگی)

 

 

 

مرداد 91(10 ماهگی)

 

 

شهریور 91(11 ماهگی)

 

 

 

مهر 91(1 سالگی)

 

 

 

 

 

آبان 91(13 ماهگی)

 

 

آذر 91(14 ماهگی)

 

 

دی 91(15 ماهگی)

 

 

بهمن 91(16 ماهگی)

 

 

اسفند 91(17 ماهگی)

 

 

فروردین 91(18 ماهگی)

 

 

 

 

♦ عکس خرداد اضافه خواهد شد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

الهه
29 فروردین 92 23:01
باز هم تبریک به شما که مامان نمونه ای و به همه کارات میرسی من بودم کلا کم می اوردم ،حالا هیچی نشده موندم نی نی تو راهو وقتی به دنیا اومد چطو باید بزرگش کنم


این فکرا توی بارداری طبیعیه.وقتی بیاد میبینی چه برکتی به روزها و ساعتهات میده.
مامان ترنم
30 فروردین 92 0:36
سلام. من یک دختر سه ماه و سه روزه دارم .امشب دو ساعت وقت گذاشتم و تمام وبلاگتون رو از صفحه اول تا آخر خوندم. خیلی لذت بردم از این همه سلیقه و وقت گذاشتنتون واسه دخترهای گلتون.هزار بار بهتون مرحبا گفتم و واقعا بهتون خسته نباشید میگم. من که خیلی از سلیقه تون خوشم اومد.بافتنیهاتون و کاردستیهاتون واسه بچه ها و اجرای ساده و قشنگ مراسمهاتون خیلی عالی بود.مطمئنا دخترهاتون هم وقتی بزرگ بشن قدر این مادر فداکار رو می دونند.برای شما و خانواده خوشبختتون آرزوی سلامتی می کنم.راستی دخترهاتون خیلی ناز و دوست داشتنی هستن. هزار ماشاا...
آدرس وبلاگ دختر من هم اینه :
http://tarannom-diaries.niniweblog.com/


از اینکه دوست تازه و باذوق و انرژی مثبتی مثل شما پیدا کردم خیلی خوشحالم.
دختر کوچولوت رو دیدم و حتما وبلاگت رو میخونم.
بازم به ما سر بزن دوستم!
مامان فرشته های شیطون
30 فروردین 92 0:45
مادر که باشی دیگه لحظه ای هم مال خودت نیستی تنمون سالم باشه چشم هم بزنییم دخترامون بزرگ شدند و انشاءالله کمک حالمون


کمک حالمون؟!!!
تا نوه و نتیجه رو هم باید ما بزرگ کنیم خواهر!
خدا کنه سالم باشن و ما از زحمتامون لذت ببریم.
مامان یاسمین زهرا
30 فروردین 92 2:42
سلام.امشب خیلی اتفاقی وبلاگ شما رو باز کردم اما بازکردن صفحه وبلاگ همانا و خوندن یه عالمه از پستهای شما همان.ما هم سه تا خواهریم که خیلی همدیگه رو دوست داریم و من الان مادر یه دخترم ،وقتی از احساساتتون توی چند پست خوندم خیلی عمیق درکش کردم و لذت بردم و راستش حسودی کردم که چرا نمیتونم مثل شما اونقدر با احساس بنویسم و حس و حالم رو بگمبه نظرم یه مادر تمام عیارید و خیلی لذت بردم آفرین.اگر مایل بودید به تبادل لینک به وبلاگ ما سر بزنید و نظرتون رو بگید.دختر کوچولوی منم عین دخترک شما خیلی خوشگل و ملوسه.با احترام


عزیزم.ممنون که اومدی وبلاگمون.
آدرس نذاشتی دختر طلات رو ببینم خانومی.کاش بیای دوباره.
مامان ترنم
30 فروردین 92 16:34
سلام عزیزم.با اجازتون من لینکتون کردم.اشکالی که نداره ؟


نه خانوم.باعث افتخاره!
سميه مامان گل دخترا
30 فروردین 92 20:10
واى دوست عزيزم،چقدر قشنگ توصيف كردى روزامونو. روزايى كه پرخسته گيه ودر اوج خسته گي دلمون تنهايى مى خواد ،اما همين كه تنها شديم فكر همه رو ميكنيم غير ازخودمون....


تو که من رو میفهمی کامل سمیه جان.مگه نه؟
مهسا
30 فروردین 92 20:18
هر وقت اینجا را می خوانم احساس شرم می کنم در قبال مادرم. نمی دونم چطوری می شه یک گوشه از زحمتهایش را جبران کرد امیدوارم دختران شما قدر شما را بدانند تا مثل من شرمگین نباشند. شما مادر نمونه ای هستی مثل اکثر مادران. مادرها هر جا که باشند حتی تنهای تنها باز هم مادرند.


همین که اینجوری میگی یعنی قدر مامانتو میدونی دیگه.
سميه مامان گل دخترا
30 فروردین 92 22:18
دقيقاً. با تمام وجود دركت ميكنم مامان مهربون.


خوشحالم!
مامان سويل و اراز
31 فروردین 92 0:32
خوصي


توی وبلاگت جواب دادم عزیزم.
بووووووووووووق
31 فروردین 92 10:40
به حضرت عباس همین الان دارم برات عکس اپلود میکنم


به حضرت عباس بخشیدمت!
مامان سونیا
31 فروردین 92 13:00
چقدر زیبا توصیف کردی بانو جان حال ما مادر ها رو تنهایی رو دوست داریم اما همین که تنها شدیم دل وهواسمون پیش همه هست به جز خودمون وقتی مادر میشی یعنی تمام وجودت یک مادر یعنی بدون اون و چیزی جدای از اون نمیتونی باشی و بهشت زیر پات رو بهمن خاطر بهت میدن
عکس های دخترک خیلی زیبا بود مشاالله توی نوزادی چقدر ناز و بامزه است قیافه اش
انشاالله که دخترها بزرگ میشند و کمک حالت و انشاالله تن سلامت داشته باشی تا از جون و دل برای دخترها مایه بگذاری و با یک لبخن زیباشون تمام خستگی از تنت بیرون بره
حالتون رو خوب درک میکنم


می بینی مامان سونیا!چه حس مشترکی بین همه مادرهاست!
همه توی دلشون اینجورین.
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
31 فروردین 92 23:37
ماشالله چه عکسای نازینخدا هرسه را حفظ کنه


این فقط یه دونه از دختراست عارفه جان.
مامان یاسمین زهرا
1 اردیبهشت 92 2:32
ببخشید اونروز یادم رفت ادرس بذارم


عزیزم لینک شدید.
چه دختر خوشمزه ایییییییییییییییی!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
1 اردیبهشت 92 10:37
به زودی در این پست وپست های قبل، کامنت جدید احداث خواهد شد.
بوخودا!


به قول فامیل دور:
من الان چیجوری ام؟
فاطمه
1 اردیبهشت 92 19:08
اول یه دست و هورااااااااااااااااااااا به افتخار این نی نی وبلاگ که بالاخره بعداز نیم ساعت معطلی وبلاگتو برام باز کرد. و یه نفس راحت...


واقعاً!چرا؟
من بمیرم که اینقدر معطل شدی!
فاطمه
1 اردیبهشت 92 19:10
به به!
چه مادری!
چه احساساتی!
الآن یه حالتی دارم بین گریه و خنده...
خدا دختراتو حفظ کنه.


تو رو خدا همه ی این قلبا مال منه؟!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
2 اردیبهشت 92 1:08
سلام.
دست بلند میکنی میرم شوهرمو از خواب بیدار میکنما!


کی؟
کِی؟
کجا؟
من؟
چرا؟
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
2 اردیبهشت 92 1:15
اون عکس یک سالگیش خیلی ی ی ی ی ی جیگر بود به خدا.
تخت سینم کبوده.
بیا نیگا!


یعنی عاشق اون عکسم
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
2 اردیبهشت 92 2:06
الان کامنتام داره میرسه ظاهرا؟!


اره عزیزم.
سميه مامان گل دخترا
2 اردیبهشت 92 15:12
مامانى انگار اين چند روزسرت خيلى شلوغه. مثل من نشى كه دير به دير پست ميزارم!!!


نه سمیه جان.چند روز مهمون داشتم.بزودی پست میذارم.ممنون که به یادمی.
سوری مامان زهره
4 اردیبهشت 92 1:32
رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :
هر كس سه دختر يا سه خواهر را سرپرستى كند بهشت بر او واجب است، عرضه داشتند دو نفر را اگر سرپرستى كند ؟ فرمود : باز هم، گفتند اگر يك دختر يا يك خواهر را فرمود : باز هم.


سوری جون چه امیدوارم کردی با این پیامهات!
مامانی طهورا
4 اردیبهشت 92 10:02
باور کن که مادریت حرف نداره مامان دخترا


دیگه خیلی داری ازم تعریف میکنی.
خجالت دارم میکشم واقعا
مانلی مادر باران
8 اردیبهشت 92 16:36
وای که چقدر ذوق کردم از خوندن این پست و دیدن یه عالمه عکسهای دخترک ملوس . منم یه وقتهایی بدجوری هوس میکنم بچمو بزارم پیش مادرم و مثل دوران نامزدی با شوهرم تنهایی بیرون برم ولی باور حتی هوسش تو ذهنم هم چند ثانیه بیشتر دووم نمیاره الکی بهشت رو زیر پامون نذاشتن دیگه


پس تجربه کردی که تنهایی برامون معنا نداره دیگه!