اندر احوالات این روزهای ایران!
این روزها بسیار دلگیر است!
نه اینکه خدای ناکرده مشکلی شخصی باشد.
دلم برای این روزهای اجتماعمان می سوزد.
دلم برای خودمان می سوزد که چطور به خاطر انتخاب شدن همه چیز را زیر پا میگذاریم.
دیروز که با دخترها پیاده به مهمانی می رفتیم ، جلوی کالسکه دخترک دو تا برگه تبلیغاتی افتاده بود.
با یک پرچم کوچک کنار کاندیدای محترم شورای شهر ، و یک پرچم بزرگ پشت برگه!
و البته دو" الله "میان پرچم ها!
صبر کردیم و با دخترها برگه ها را برداشتیم و کناری گذاشتیم تا چرخ کالسکه از روی نام خدا عبور نکند.
دوباره راه افتادیم و به دو قدم نرسیده و وارد خیابان که شدیم دیدیم که ای وای!
کل خیابان پر از برگه های تبلیغاتی همان کاندیدا بود و پر از نام خدا زیر دست و پا و چرخ های ماشین ها!
گویا تبلیغات کننده محترم با ماشین گذر کرده بود و دسته دسته برگه ها را از شیشه بیرون ریخته بود!
با دیدن این وضعیت مانده بودیم سر دوراهی!
نه می توانستیم کل خیابان را از برگه ها پاک کنیم ، و هم اینکه رد شدن با دو تا دختر ها و بردن کالسکه دخترک از میان این برگه ها کاری دشوار بود.
خلاصه ما ماندیم و نگاه حسرت بار به اسم خدا زیر دست و پا و دستهایی له شده از مارپیچ بردن کالسکه دخترک و اعصابی به غایت خراب از بی مبالاتی و بی احترامی بعضی آدمها!
فقط تا سر خیابان دختر دومی تا توانست برگه جمع کرد و برگه جمع کرد!
کاش همه چیز را فدای انتخاب شدن نمیکردیم.
کاش می دانستند برای مردم ، رفتار بیشتر از گفتار تاثیر گذار است.
توضیح:
قابل ذکر است این کاندیدای محترم را اصلا نمیشناسم با وجود اینکه شهرمان چندان هم بزرگ نیست!
پس با هیچ کس خصومتی ندارم!
یکی از کاندیداهای محترم ریاست جمهوری از گرانی حرف می زد و از اینکه قیمتها را به قبل بر می گرداند.
یکی از دوقلوهای برادرم که حرفهایش را می شنید با حسرت گفت:
"یعنی می تونه کاری کنه ساندویچ همبرگر بشه 300 یا 400 تومن؟!"
این هم از توقعات سالم خانواده ما از ریاست جمهوری آینده کشور!!!
چهل تیکه هنوز تازه است و به روز که نه!به پریروز!
خبر جدید:
چهل تیکه همین الان یعنی نصفه شبی (2:06 صبح) به روز شد!
نمیدانم به روز شد یا به شب شد!