درد دل
گاهی بعضی حرفها تمام معادلات ذهنی ام را به هم می ریزد.
گاهی حس میکنم در یک خوش باوری محض دست و پا میزنم.
دومین بار است که برداشت ذهنی ام از زندگی کسی، در چشم بر هم زدنی دود می شود و به هوا می رود.
دومین بار است که هر چه حرف ها و رفتارها را مرور میکنم با هم قابل تطابق نیستند.
و به این نتیجه می رسم که هر انسانی یک غصه پنهان در دلش دارد که زیر نقاب زندگی ظاهری اش پنهانش میکند.
و من هنوز به طرز غریبی خوش باورم!
وقتی از من سوال میکنند جواب می دهم.
راست میگویم.
با کسی تعارف ندارم.
اما وقتی دو روز بعد از حرف زدن با کسی در مورد چیزی میفهمم همه آنچه آن روز شنیده ام دروغ بوده ، از خودم و از روابطم نا امید می شوم.
یعنی باید در نزدیکترین روابطم هم تجدید نظر کنم؟
حتی اگر این دروغ در حد تحریف قیمت یک کالا باشد ، باز هم من مستحق احمق فرض شدن نیستم.
مدتهاست در روابطم با بعضی اطرافیانم ،مدام در حالتی بین باور و ناباوری گیج میخورم.
و من هنوز به طرز غریبی خوش باورم!
*این دو مورد ذکر شده ،چند روزیست که ذهنم را مشغول کرده است.
**این دو مورد هیچ ارتباطی با هم ندارند.