عجب صبری خدا دارد!
آخرین اخبار از زخم بالای لب دخترک این است:
این هم دور نمای زخم:
نمیدانم جای امیدواری هست برای محو شدن جای این زخم؟
دیشب آخرین تکه از دومین بسته چسب ک ام ف ی ل را چسباندم.
ولی دخترک دوباره برای کندن چسب عزمش را جزم کرده بود .
به محض چسباندن چسب دخترک یک گوشه و کناری گم میشد و بعد از یک غیبت چند دقیقه ای، وقتی برمی گشت از نگاههای مشکوکش میشد فهمید که چسب را دوباره کنده است.
یعنی اینقدر در چشمت زل میزد که میفهمیدی حتما کاری انجام داده که استرس دارد ببیند من می فهمم یا نه؟
و واضح بود که این کار چیزی نبود جز کندن چسب.
بعد هم که از مخفی شدن نا امید شد و من همه جا دنبالش می رفتم ، به شکل عجیبی در چشمم خیره میشد و ناگهان چسب را می کند و بین پاهایش مخفی میکرد.
و من دیشب بین آن همه کار یک دستم هم به چسباندن چسب دخترک بود.
تا موقع خواب کنترل شد ولی امروز صبح که بیدار شد اثری از چسب نبود و تا الان هم خبری از سرنوشت چسب در دست نیست.
حالا تا شب که دوباره بابا با یک چسب جدید برگردد باید صبر کنیم.
دیشب بادیدن رفتار دخترک با خودم فکر میکردم آیا وقتی داریم گناهی مرتکب می شویم همین طور وحشتزده در چشم خدا زل می زنیم؟
و اینکه آیا خدا هم همین طور رفتار ناشیانه ما را میبیند و به روی خودش نمی آورد؟
و آیا وقتی مخفیانه گناهی میکنیم به امید اینکه خدا نمیبیند ، او هم مثل من که دخترک را می پاییدم ما را می پاید و به رویمان نمی آورد؟
چه گذشتی دارد خدا!
به حق ستار العیوب است!
عجب صبری خدا دارد!