دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

یا دافِعَ البَلیّات!

1392/4/23 14:46
نویسنده : مامان دخترا
977 بازدید
اشتراک گذاری

 

من خدایی دارم...

 

 

"صانِعُ کُلِّ مَصنوع"

 

 

آفریننده من و همسر و فرزندانم.

 

 

 

من خدایی دارم...

 

 

" عَونَ المومِنین "

 

 

که وقتی ما را می آفریند به حال خود رها نمیکند.

 

 

 

من خدایی دارم...

 

 

" حَفِظَنی و کَلانی "

 

 

که آن زمان که ما را آفرید تا زمانی که نزد خود میبرد ،نگهدارمان است.

 

 

من خدایی دارم...

 

 

" کاشِفَ الغَم "

 

 

که در غم و اندوه ما را به حال خودمان نمیگذارد.

 

 

من خدایی دارم...

 

 

" عالِمٌ بِکُلِّ شیء "

 

 

که بالاتر از هر چشم زخمی ،

 

 

زندگی ام را ، آنگونه که صلاحم در آن است می گرداند.

 

 

 

یا مَن لا یَتَوَکّلُ الّا عَلَیه!

یا غافِرَ المُذنِبین!

 

 

ببخش اگر خامی کردم

ببخش اگر به آنچه تو خواستی بی تابی کردم

 

 

یا قابلَ التّوب

 

 

 

♥ از تمام دوستانم که همراهی ام کردند متشکرم.

♥ می نویسم.

دلم میخواهد ذهنم در هوای این فضای مجازی نفس بکشد.

♥ تمام نظرات پست قبل را برای خودم نگهداشته ام .

تک تکشان برایم قابل احترام است.

اما تاییدشان نکردم.به دلایلی!

 


 

 آیا در فکر افطار امشب هستید؟

آیا نمیدانید امشب برای سوپ افطار چه بپزید؟

ما شما را تنها نمیگذاریم.

با پست "سوپ شیر" در وبلاگ چهل تیکه منتظرتان هستیم!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

سميه مامان گل دخترا
23 تیر 92 2:29
خوش حالم كه هستى.
دلم پيشت بود.

اين خدا رو همه ى ما داريم.
داريم به اميد خدا زندگى ميكنيم وگرنه خيلى زود تر،تو خيلى چيز هاى ديگه جا ميزديم.


ممنون به خاطر لطفت!
مامانی سارا
23 تیر 92 13:17
خوب خانم تبریک واسه به نتیجه رسیدن
سحری نخوردم گرسنمه...


چرا؟
رِجیمی؟!!!
مامان محمد و ساقی
23 تیر 92 14:30
سلام
خوشحالم که مینویسی
طاعات قبول
خصوصی


من هم خوشحالم که مینویسم!
مامان دینا
23 تیر 92 15:12
سلام مامانی.یه مدتی میشه با وبتون آشنا شدم و چند روز یکبار بهتون سر میزنم.اگه اجازه بدین میخوام لینکتون کنم.


از اینکه دوست جدیدی پیدا کردم خوشحالم.
باعث افتخارمه خانوم.
محبوبه مامان ترنم
23 تیر 92 15:37
خوشحال شدم که می خواهی ادامه بدی. این یعنی اینکه خوبی و سر حال. خدا را شکر. ایشاالله که همیشه خدا حافظتون باشه.


خوبم و سر حال.
خدا رو شکر!
الهه
23 تیر 92 16:03
میبینم که بالاخره به نتیجه رسیدی مبارکه راستی یه چند تا پست جدید گذاشتم تو آخریش عکس دختر خواهرمو گذاشتم نمیدونم چرا همش فکر میکنم شبیه دختر دومی هست بیا نگاش کن ببین شبیه هم هستن یا نه آخه عکس دختر دومی رو بهش نشون دادم میگه وای این چرا شبیه منه پس؟؟؟


اره به نظر منم انگار شبیه هم هستن.
اما اون بزرگتره.نه؟
مامان سونیا
23 تیر 92 16:43
خوشحالم که به این نتیجه رسیدی و موندن و نوشتن رو انتخاب کردی


ممنون مهربون.
مهسا
23 تیر 92 19:50
خیلی خوشحالم که می نویسید. و از اینکه هنوز هم می تونم نوشته های شما را بخونم و لذت ببرم خدا را شکر می کنم.


من هم از اینکه خخواننده ای مثل تو دارم خوشحالم!
مامان فرشته های شیطون
24 تیر 92 1:08
و من همیشه به این جمله زیبا می اندیشم که تا خدا هست دلیلی برای نا امیدی نیست.
دلت سرشار از آرامش و در لحظات سبز دعای سحر به یاد ما و سه دخملمون هم باش .


جدی که قشنگ و خوب گفتی!
مامان محمد و ساقی
24 تیر 92 1:48
سلام
الان چهل تیکه بودم.ممنونم


من ممنونم که به مطلبمون اهمیت دادی!
سویدا
24 تیر 92 15:52
بودنتان برکت است عزیز...


و به خاطر شما موندن سعادت!
عاطفه
25 تیر 92 0:18
هوراااااااااااااااااااا چه خوب شد که هستی ! و چه خوب تر که چهل تیکه با سوپ شیر به روزه مرســــــــــی


خدایی از کدوم بیشتر خوشحال شدی؟
من یا سوپ شیر؟!!!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
25 تیر 92 10:40
ایشالا که همیشه خیر بباره به زندگیت... .


ممنون رفیق من، سنگ صبور غمهام!
الهه
2 مرداد 92 3:22
سلام وقتی در مورد خونه مادرت حرف زدی کیف کردم واقعا ای کاش همه ما قدر این دور هم بودن ها را بدونیم قدر کسایی که عمر زیادی از خدا گرفتن و به پایان عمر انسانی نزدیک هستند البته عمر دست خداست وقتی متنتو خوندم ناخودآگاه دلم پرکشید سمت بابا و مامانم (شاید ازشون خیلی بدی دیده باشم اما بازم پدر و مادرمن و به حرمت نگاهشون احترامشونو نگه می دارم.


من مهمون مامان بودم توی خونه ی مادر بزرگم.
ولی راست میگی.
در هر صورت باید احترامشون رو داشت.