دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

افطاری مادر بزرگ...

1392/11/29 13:20
نویسنده : مامان دخترا
2,871 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

خانه مادر بزرگ ، بزرگ است و خالی!

 

 

خانه مادر بزرگ، تلویزیون ال سی دی 42 اینچ ندارد.

مبلمان راحتی و استیل ندارد.

 آشپزخانه مجلل و دکوراسیون و رنگ بندی ندارد.

خانه مادر بزرگ ، پرده و دکور ندارد.

 کولر گازی ندارد.

خانه مادر بزرگ ، امشب ، با یک کولر آبی و دو تا پنکه ، باز هم گرم بود.

ولی مطبوع!

عرق میریختم و پیشانیم را با گوشه چادرم پاک می کردم و باز هم میخندیدم.

خانه مادر بزرگ گرم بود ، به خاطر جمعیت نه چندان زیادی که کل فامیل مادری ام را تشکیل می دهند.

همه ی بچه ها و نوه ها و نتیجه ها ، مهمان خانه مادر بزرگ بودند به دعوت مامان!

امشب همه حکم صاحبخانه را داشتند ، هر چند مهمان مامان بودند.

امشب برایم از آن شبهایی بود که دلم میخواست  "حتماً " باشد.

دلم میخواست همه در خانه مادر بزرگ جمع شویم قبل از آنکه این جمعیت باشد و "مادر بزرگ" نباشد.

می خندیدم و خوشحال بودم.

میخندید و خوشحال بود مادربزرگ.

خانه مادر بزرگ ، بزرگ است و خالی!

یک خانه با چهار تا فرش و یک تلویزیون 21 اینچ و دو تا پنجره و یک در رو به حیاط و یک رختخواب پهن شده کنار اتاق و البته یک پرستار!

با یک اتاق خواب و یک آشپزخانه خلوت و ساده!

بزرگ است و خالی ، 

ولی...

در عوض امشب پر بود از یک حس نوستالژی ناب.

امشب چشمم دنبال وسایل قدیمی مادر بزرگ که بخشی از کودکی هایم بوده می چرخید.

دنبال جعبه شکلات آهنی که سالهای سال است شده جعبه سوزن و نخ.

دنبال ظرفهای دکوری قدیمی.

دنبال پارچه هایی که زمانی پرده های خانه قدیمی بودند و حالا زیر انداز ظروف شده اند.

خانه مادر بزرگ بزرگ بود و پُر!

کاش در خانه قبلی که خانه کودکی هایمان بود مهمانش بودیم.

کاش پدر بزرگم هم بود.

و مثل بچگی هایمان اعتراض می کرد:

"چرا ما هر جا هستیم شماها یه جا دیگه جمع میشین؟"

کاش این جمع ها تکرار میشد قبل از رفتن مادر بزرگ!

 

 

 

 


 

نوشتم تا دخترانم بدانند امروز چقدر ذوق داشتم برای رفتن!

 

♥ تازگی ها حس نوستالژی بازی ام عجیب فعال شده.یعنی پیر شده ام؟

 

 ♥یک پدر بزرگ را اصلاً ندیدم ، یک پدر بزرگ را 20 سال قبل از دست دادم ، یک مادر بزرگ را 10 سال قبل.

 

رمضان 92

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مانلی مادر باران
29 تیر 92 7:43
من هیچ پدر بزرگی نداشتم تنها مادر بزرگم هم در 9 سالگی از دست دادم ولی کمی از اون روزها یادم میاد و صفای خونه ی مادربزرگ رو با مادر بزرگهای همسرم احساس کردم واقعا حسی تکرار نشدنیست


حس قشنگیه واقعاً!
مامان سونیا
29 تیر 92 9:12
انشالله که حالا حالا ها مادر بزرگ زنده باشه و بازهم از این سفره ها انداخته بشه و همه دور هم جمع بشند



انشالله!
محراب و مليكا
29 تیر 92 10:30
خدا حفظشون كنه
دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . بازم ممنونم

http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/




چشم خانومی!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
29 تیر 92 10:38
خوش به حالتون.
ایشالا که سایشون همیشه مستدام باشه...
ایشالا باشن حالا حالاها...



خیلی خوب بود نرجس.
خیلی!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
29 تیر 92 10:40
اون که تو ظرفه حلیمه دیگه؟(هلیم هم می گن تازگی ها)
بعد اون وقت شما هم حلیم رو با شکر می خورین؟!
من با شکر دوس ندارم.در عوض کلی نمک می ریزم روش.


اتفاقا من و همسرم هم با نمک میخوریم.
تا قبل از توصیه همسرم به خوردن با نمک من اصلا حلیم لب نمی زدم.
طراح قالب اختصاصی نی نی خودتون
29 تیر 92 10:57
طراح قالب اختصاصی نی نی خودتون اگه میخوای وبلاگ نی نی خوشگلتو به طور اختصاصی طراحی کنی، طوری که عکسش توی قالب استفاده بشه، من میتونم این کارو برات انجام بدم... اونم فقط با 10 هزار تومان! نمونه کارها در سایت موجود است http://designer123.blogfa.com/
مامان مهسا
29 تیر 92 12:10
آخه مادر جان
تو به فكر بذاق دهان ما نيستي
اين تصاوير رو ميذاري نميگي تعدادي گشنه و تشنه پشت سيستمهاي داغون تر از خودشون اين تصاوير رو ميبينن ؟؟


انصافت رو شكر !!


ای بانوی مومن!
خودت را کنترل کن با زبان روزه!
مامان مهسا
29 تیر 92 12:12
عرررررررررررررررر
عررررررررررررررررر



منم سالاد شيرازي !!
منم حليم با دارچين !!
منم خورش بادمجون !!

آيكون يه آدم نخورده و آب دهن آويزون


خونه مادر بزرگ و دور همی آب دهن آویزون هم داره.
هیچ کدومش قابلت رو نداره خانوم.
مامان یاسمین زهرا
29 تیر 92 15:21
نمیدونم چرا با خوندن این پست این قدر دلم گرفت ، جای خالی مامانبزرگام و بابا بزرگام رو با تمام وجودم حس کردم ، دلم بد جور تنگ شد و نمیدونم همون بهتره که بگم دلم گرفت


همین موقعی که دلت تنگه براشون یه فاتحه بفرست!
سميه مامان گل دخترا
29 تیر 92 15:45
الهى اين دورهم جمع شدن ها هميشه برقرار باشه به همراه بركت هاى خانواده.
چقدر دلم براى مادربزرگم تنگ شد
حالا دوست دارم پيشم بودن،نه اون بچه گى ها كه فقط شيطنت ميكرديم
حالا درك ميكنم چه بركتى دارن.
حالا كه ديگه هيچ كدومشون واسمون نموندن....


خدا بیامرزشون.
سميه مامان گل دخترا
29 تیر 92 15:53
به به قالب جديد مبارككككككككك


ممنون سمیه جان.
خوبه؟
بهناز مامی یلدا و سروش
29 تیر 92 16:06
خدا حفظ کنه مادر بزرگتون رو. دلم یه هو مامان بزرگم رو خواست دلم میخواست الان هردوشون بودند و میرفتیم افطار پیششون. دلم بابابزرگم ها رو هم خواست خصوصا بابایزرگ و مامان بزرگ مادری. دلم بدجور اونا رو خواست


همشون نعمتن.
هر چند توی پیری بعضی از اخلاقاشون رو نمیپسندیم.
ولی بودنشون خوبه.
نه؟
منصوره مامان زهره
29 تیر 92 17:26
قالب جدید مبارک خیلی قشنگه!
خدا مادر بزرگ رو هم براتون حفظ کنه!


الهی امین.
خوبه قالبم؟
محبوبه مامان ترنم
29 تیر 92 17:29
الهی که خدا بزرگترهاتون رو حفط کنه واستون .
جمعتون همیشه شاد و لبتون خندون.
راستی قالب جدید مبارک


ایشالا همه همیشه خوش و خندون باشند.
نظرت چیه در مورد قالب؟
مامان فرشته های شیطون
29 تیر 92 18:06
جمع شدنهای قشنگ به اعتبار این پدر بزرگ و مادربزرگهای عزیز من سالهاست که از نعمت دیدنشون محروم شده ام من افراد مسن رو دوست دارم واسه همین اکثر پیرزنهای فامیل همیشه حال من رو از مادرم میپرسن. چه افطاری خوشمزه ای گشنه ام شد


خیلی ساده بود عزیزم.
ولی بسیار صمیمی.
مامي حانيه
29 تیر 92 18:27
سلام
انشالا مامانبزرگ ساليان سال زنده باشن و شما هي برين مهموني و نوستالزي بازي.


کاش زنده بودند و سالم!
سميه مامان گل دخترا
30 تیر 92 1:16
خيلى قالب جالبيه.
مخصوصاً اون سه تا دختر بالا.
به اسم وبلاگ هم مياد


اصلا دلیل انتخابم همین بود
♥●•٠·˙عارفه مامان فاطمه حلما جون♥●•٠·˙
30 تیر 92 1:16
این قالب و اتفاقا الان دیدم مامان هنرمند
قلمت هم تواناست


وقتی یک نویسنده از قلمم تعریف کنه چه حالی بهم دست میده!
ایراد هاشو بگیر استاد!
الهه
30 تیر 92 1:18
اولا قالب جدید مبارک دوما خوش بحالتون که باز این مادر بزرگ رو دارید که یه جا جمع بشید و بخندید ما که دیگه کلا تنهای تنهاییم نه مادر بزرگی نه پدر بزرگی نه عمه ای نه عمویی نه خاله ای نه دایی تو دار دنیا یه مامان دارم با 2خواهر و 2 برادر باشوهرم .پس برو شکر کن خانومی ایشالله همیشه همینطور دور هم باشید ماها که از همه چی بی نصیبیم. داغ دلمو تازه کردیاااااااااااا


پس این فک و فامیل شما کجا هستند؟
پدر بزرگ و مادر بزرگا که به رحمت خدا رفتند.
بقیه چی؟
الهه
30 تیر 92 1:19
راستی الان داشتم به شوهرم میگفتم با این که غذا خوردم نمیدونم چرا باز گشنمه اونم خندید تا این که اومدم عکس غذاهای شمارو دیدم با اون سالادها وووووووووووووااای که مردم از گرسنگییییییی نکنید با من این کارارووووو


دلمان خنک گردید!
شیدا
30 تیر 92 1:29
مادر خانومی،باورت میشه اینجا که میام میخوام یه عالمه چیز بهت بگم!!!
از این که عاشق نوشتنتم بگیر تا این که کلی چیزا از خوندن پستات ازت یاد میگیرم
حالا همه رو فاکتور بگیریم،این تهش میمونه:
امیدوارم لحظه لحظه ی زندگیتون پر از شادی باشه و سعادت
براتون آرزوی خوشبختی کامل میکنم



ممنون عزیزم.
با این همه لطف دارم از خجالت آب میشم.
مانلی مادر باران
30 تیر 92 12:42
قالب جدید مبارک قشنگه سفارش دادین براتون طراحی کردن ؟


نه بابا همین جور اتفاقی توی آوازک دیدمش و خدا دنیا رو انگار بهم داد.
الهه
30 تیر 92 14:06
خانومی ما کلا هیچ کس و نداریم یه عمو داشتیم به رحمت خدا رفته زن عمو هم همینطور بقیه رو هم که از بیخ نداشتیم


چه کم جمعیت!
البته ما هم خیلی کم جمعیتیم.
ولی نه اینقدر!
محبوبه مامان ترنم
30 تیر 92 17:21
این قالب جدید خیلی قشنگه عزیزم. علی الخصوص که با اسم وبلاگ هارمونی داره.


خیلی برام دلنشینه.
عاطفه
30 تیر 92 18:52
گریه ام گرفت . شکر خدا همه هستند ..چقدر دلم برای همه یهو تنگید فکر کنم از اون حس با کلاسه که اسمش وبردید بهم دست داد قالب وبلاگ خیـــــــــــــلی خوشگله


خدا رو شکر که همه هستند.
منم خیلی دوست دارم قالب رو.
مهسا
30 تیر 92 21:21
خونه مادربزرگ من هم از این پشتی ها داشت. یادش بخیر دور هم جمع شدن ها در شب چله و افطاری های شب 19 ماه رمضان . و من هر سال شب 19 ماه رمضان دلم بدجور می گیره هم غم مولا هم غم نبودن پدربزرگ و مادر بزرگ.


میفهمم چی میگی مهسا جان!