دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

این روز های بهمن ماهی

1392/11/29 13:23
نویسنده : مامان دخترا
1,162 بازدید
اشتراک گذاری

این چند روز به برگزاری مراسم ختم گذشت و دیدن جای خالی مادر بزرگ در خانه ای که همیشه کنار دیوار آشپزخانه اش خوابیده بود.

در خانه ای که همیشه آرزو داشت دور و برش پر باشد از بچه ها و نوه ها و نتیجه هایش.

ولی همه شان پر مشغله بودند و وقتی نداشتند برای او.

حتی من که یکی در میان می رفتم برای دیدنش.

و الان که دیگر نیست، بچه هایش می خواهند چراغ خانه اش را روشن نگه دارند هر شب جمعه و جمعه!!!

و جمعه ها دور هم جمع شوند.

و الان که دیگر نیست همه به یاد غذاهایی هستند که دوست داشت و کارهایی که دوست داشت و خیراتی که باید باب میلش بوده باشد در زمان زنده بودن .

و چاشنی همه ی این تصمیمات یک "الهی بمیرم " و یک " خدابیامرزش" هم هست!!!

عجب روزگاریست!

 

 

حالا دیگر مادر بزرگ نیست که هر بار می بیندمان بگوید:"مادر دعا کن من راحت شم!"

و آخرین باری که همسر رفته بود بالای سرش گفته بود:"فلانی!این بار دیگر منزل آخر است!"

مادر بزرگ دفن شد.

گفتند اگر بچه ها یا نوه هایش در قبر باشند قبل از دفن و برایش قرآن بخوانند راحت تر می شود.

همه به هم نگاه کردند و من داوطلب شدم.

حس نابی بود.

این که ته یک قبر دو طبقه باشی و حس کنی جمعیتِ کمی که بالای قبر در انتظار آمدن مادر بزرگ بودند ، همه به خاطر دفن تو آمده اند.

از پایین انگار قد و قامت هایشان دو برابر بود.

و آسمان تکه ای کوچک بود برای دیدن.

و بوی رطوبت و سرمای نمناک قبر!

دلم می خواست می توانستم دقایقی بخوابم همان جا.

دلم می خواست مشامم کنار خاک مرطوب باشد و سرم روی خاک هایی که برای زیر سر مادر بزرگ آماده کرده بودند.

توصیه می کنم این حس خوب و ناب را برای همه.

که تا بالای قبری دردناک است و وهم آور و وقتی پایت می رسد آن پایین آرامش دهنده و سُکر آور.

و صد البته نه برای زمانی که دستت از دنیا کوتاه است.

فقط برای این که به خودت بیایی و بدانی کجا خواهی آمد.

 

 

 

روزهای ختم برای دخترک ، با وجود این موجود کوچک به ظاهر بی آزار ، روزهایی بود پر از تعقیب و گریز!

پسرکِ دختر دایی ، به دخترک عشق ها ورزید با گاز گرفتن های خفن و ناخن کشیدن در گوش و پشت گوش و کنار صورت و کنار چشم و ...

و دخترک مانده است با چند زخم کوچک در سر و صورت.

و این عشق ورزیدن ها! گریه ها گرفت از دختر دایی محترممان بابت کارهای پسرکش!

 

 

 

 

 

 

 

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
29 بهمن 92 23:05
آخى ..... عزيزم خدا رحمتشون كنه خدا سايه بزرگترها رو، روى سرمون حفظ كنه
مامان دخترا
پاسخ
خدا همه ی بزرگترا رو برامون نگهداره.
یه دوست ( مامان ریحانه )
30 بهمن 92 14:45
سلام دوستت درام مامان دخترا که از هر موقعیتی راهی پیدا می کنی به سمت خدا..... مصیبت با همه بزرگی و ناراحتی های وصف نشدنیش پر از حس های نابیه که بعضیشون رو همون موقع و بعضی هاشون رو وقتی ازش دور شدی و فاصله گرفتی ( مثلا یکی دو سال بعد ویا شایدم دورتر !!!! ) درک میکنی...... اللهی دیگه هیچ وقت این خونه قشنگ رو غم نگیره و هیچوقت به مصیبت چشات گریون نشه.......
مامان دخترا
پاسخ
من و راهی به سمت خدا؟ کاش همین جوری بودم که گفتی!
آشنای غربت نشین
30 بهمن 92 19:26
خداوند همه رفتگان خاک رو بیامرزه .برای شادی روح مادربزرگتان :صلوات اللهم صل علی محمد و ال محمد .
مامان دخترا
پاسخ
ممنون از دعای قشنگت.
محدثه
30 بهمن 92 20:10
خدا رحمتشون کنه انشاالله در کنار حضرت زهرا متنعم بشند بقای عمر شما باشه
مامان دخترا
پاسخ
ان شاالله!
مهسا
2 اسفند 92 15:45
کار بزرگی کردین، من خیلی ترسو هستم و هنوز حتی از دست زدن به کفنی که برای خودم از کربلا خریدم وحشت دارم.با اینکه صدبار به خودم گفتم بازش کن و همه را ببین ولی نتونستم، با اینکه صدبار گفتم مرگ خیلی نزدیکه ، ولی نمی دونم چرا بازم می ترسم. آفرین به این کار بزرگی که کردین، مطمئن هستم اثرات زیادی توی زندگی تون خواهد گذاشت.بازم بهتون تسلیت می گم
مامان دخترا
پاسخ
این کار رو برای کسی انجام ندادم که شایسته ی آفرین باشم. از خدا که پنهون نیست ، از شما چه پنهون بیشتر به خاطر خودم رفتم!
نرجس خاتون ، مامان طهورا خانوم
3 اسفند 92 0:12
سلام. ونترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه ی یک زنجره نیست مرگ در اب وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد... من مدت هاست دلم می خواد ته یه قبر باشم...
مامان دخترا
پاسخ
چرا انقدر تلخ؟ چرا نرجس جان؟
نرجس خاتون ، مامان طهورا خانوم
3 اسفند 92 0:12
یادم رفت توی کامنت قبل، براتون صبر آرزو کنم و برای مادربزرگ،باری سبک و بالی بلند... .
مامان دخترا
پاسخ
ممنون عزیزم.
مامان مهسا
3 اسفند 92 11:31
خدایش قرین رحمت بفرماید الهی آمین چه دل و جراتی من یکی که میدانم ترسو تر از این حرفهام که چنین حسی را تجربه کنم
مامان دخترا
پاسخ
من هم فکر می کردم جرات ندارم. ولی یک حس آنی بود و خوشحالم که بهش عمل کردم.
پریسا
3 اسفند 92 12:21
سلام خدارحمتش کنه خدا بهتون صبر بده واقعا بودنشون یه نعمتی هست که تا از بین ما نرن معلوم نمی شه
مامان دخترا
پاسخ
همین طوره.