ماشین...
گاهی وقت ها ، بچه ها هر چه هم که اسباب بازی داشته باشند و هر چقدر هم که وسیله برای سرگرم شدن ، باز هم سراغ همان هایی می روند که خودمان در کودکی دوست داشتیم و از هر ابتکاری برای بهتر شدن بازی هایمان استفاده می کردیم.
کیست که نداند لذت نخ بستن به یک وسیله و کشیدنش چطور در دل و جان ما دهه پنجاهی ها رخنه کرده است!
و نتیجه ی این حس موروثی من و بابا در بچه هایمان می شود این:
آیا باید خجالت بکشم ؟
از اینکه وقتی دختر دومی و دخترک ماشینهای دست سازشان را دنبالشان می کشیدند ، در دلم قندی آب میشد؟
قند آب می شد برای این که : ای کاش سر یکی از این نخ ها در دست من بود و من هم کنارشان می دویدم و سبد را میکشیدم.
خدایا!
این شادیهای کوچک را از ما نگیر!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی