دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

میهمانی پایان سال

1392/9/16 1:55
نویسنده : مامان دخترا
1,288 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز آخرین مهمانی جمعه خانه مادر بود.البته مادر چیزی نگفت ولی از شواهد و قراین اینطور برآمد که:

دختران و داماد گرامی!

پسر ها و عروس حاضر در جلسه گرامی!

به علت پایان سال 91 و آغاز خانه تکانی تا اطلاع ثانوی تعطیل است!

لطفا سوال نفرمایید!

و من هم در کسوت یک عروس خوب سوال ننمودم و امید بستم که مانند سیبی که به هوا می اندازی صد چرخ می خورد تصمیم نگفته مادر هم در طول هفته عوض شود!

اصولا این خانه مادر که قبلا هم درباره اش نوشتم جای بسیار خوبی است.

جایی که وقتی دختران من آنجا را تبدیل به کوفه می کنند کسی حرف نمیزند و وقتی شمر(لقبی که بابا حاجی در قبال رفتار با بچه ها به من می دهد!!!)هم حرف میزند معترض میشوند!

دخترانم خانه مادر را تبدیل به گالری نقاشی می کنند:

 

 

 

 

و سکوت اهالی خانه...

 

در این خانه دخترانم مدرسه تشکیل می دهند:

 

 

و سکوت اهالی خانه...

 

بین اولیای مدرسه بر سر یک مداد شمعی اختلاف در میگیرد و خون و خونریزی راه می افتد!

 

 

تا جایی که اولیای مدرسه به حالت قهر از هم جدا میشوند و مدارس جداگانه تشکیل میدهند!

 

 

و سکوت اهالی خانه...

 

خانه مادر تبدیل به سالن مد میشود و دخترها روسری مامان را تست میکنند:

 

 

و سکوت اهالی خانه...

 

دخترک هوس غذا میکند و حکم میکند که از دست عمه غذا بخورد:

 

 

و تازه نیروی کمکی هم خبر میکند!

 

 

و سکوت اهالی خانه...

خلاصه خانه مادر دنیایی دارد برای بچه ها و بابا و مامان بچه ها که از چهارشنبه همه پرس و جو میکنند که جمعه خبری هست؟!چشمک

و پست بعد سراغ یکی دیگر از اعضای خانه مادر میروم.در سکوت!

 

ادامه مطلب چند عکس دیگر...

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

ریحانه
12 اسفند 91 22:06
من قربون این روسری هاشون برم


ناقابله!
به صورت مجازی تقدیم به شما!
مهسا
12 اسفند 91 22:46
عاشق دختر کوچولویی هایی هستم که موهای سرشون را مثل دختر کوچیکه بسته باشند اخه می دونید به نظر من دختران فرشته اند اینطوری معصوم تر به نظر می آیند خدا این فرشته های معصوم شما را به شما ببخشد. (چقدر نظر من مرتبط به موضوعه!!!)
(ممنون که پیام اول وبلاگتان را برداشتید خیلی رو اعصاب بود)


نه مهسا تو هم؟
تو هم به جرگه ی مامان طهورا پیوستی؟
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
13 اسفند 91 7:01
سلام بانو جان.
اومدم خیلی رمانتیک در حالی که تحت تاثیر این عکسها واین (سکوت...سکوت) های شما قرار گرفته بودم، یک کامنت آدمیزادی بذارم،که با دیدن کامنت مهسا اینطوری شدم:

فلذا ، فعلا از گذاشتن کامنت منصرف میشویم.میرویم.وقتی نیشمان بسته شد برمیگردیم.



همینه دیگه!
وقتی "لابی"میکنی و به گروه خودت می افزایی باید هم نیشت باز باشد.
بخند!
مامان فرشته های شیطون
13 اسفند 91 8:51
خدا سایه پدر ومادر ها رو سرمون نگهداره که خونه امید ما هستند


الهی آمین!
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
13 اسفند 91 10:50
اون چیه توی ظرف؟
آش رشته؟
این سکوت...سکوت...ها را نفهمیدم.
هرچه بود کلی حس باکلاسی میداد به آدم.
وای
چشمای طهورا
تو عکس هشتم...


اون آش جو هست.هم با کشک میخوریم و گاهی هم گوجه فرنگی میریزیم توش و آش گوجه میشه.از تخصصهای مادر شوهر!
اون سکوت هم سکوت اهالی خانه مادر است در قبال به هم ریزیهای دخترها!
ای خدا مادر طهورا!
که همه جا چشمت دنبال چشمای طهوراست!
مامان سونیا
14 اسفند 91 17:28
ای جونم به این دخترها و کارهای مختلف شون در خانه مادر
مدرسه اشون
فشن شو شون
چه نازهستند این دخملا


ابن جزیی از کارهای عجیب و غریبشونه.
شما هم خیلی مهربونی و لطف داری!
مامان خونه×
16 خرداد 92 17:51
ای جااااااااااااااااان
چه خوشمزه خوشمزه داره میخوره ای دخمله
نوووووووووووووش جونت عزیزم


بفرما!!!