دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

نمایشگاه کتاب

دیروز با دو تا دخترها و بدون دخترک رفتیم نمایشگاه کتاب. طبق رسم هر سال. صبح دخترک را سپردیم به مامانی و با زهرا(دختر خواهر شوهر)و دخترا راهی شدیم. خدا راشکر که نمایشگاه امسال را هم دیدیم! بچه ها همچون خودم چنان ذوق میکردند که نگو! طوری برای برچسب های یک چیر مرد دستفروش هیجان زده شده بودند که بعد از خرید ، 4 تا برچسب هم کادو گرفتند.       و در همان محل چشممان به دیدار یک عدد باب اسفنجی هم روشن شد.     بچه ها حسابی دور زدند و خرید کردند تا موقع ناهار و بعد از ناهار بردمشان به سالن هنری و غرفه خمیر بازی آریا تا خودم هم بتوانم کت...
15 ارديبهشت 1393

نمایشگاه کتاب 93 (1)

دیروز ، پنجشنبه 11/02/93 ، به اتفاق دختر بزرگه،دختر دومی،برادر شوهر و زهرا به نمایشگاه کتاب رفتیم.  به لطف برادر شوهر با ماشین رفتیم و اولین سالی بود که بعد از نمایشگاه کتاب له شده و داغون نبودم!     دختردومی صورتش را گریم کرد:     انصافا خودم بهتر گریم می کنم!!!     و از سالن فعالیتهای مهد های بعزیستی تا توانست استفاده کرد و آثار ارزشمند به جا گذاشت!         و وقت جایزه گرفتن خواهر ها را هم فراموش نکرد و دو جایزه هم برای آنها برداشت ! به قول خودش "برای کادوی روز خواهر!!!"  ...
12 ارديبهشت 1393

رومیزی بافتنی ساده!

  نخی که بالاخره بعد از مدتها ، قبل از عید امسال عاقبت به خیر شد:           توضیح: از آن جهت که تا ساخته شدن خانه مان( به امید خدا) سعی می کنم تمام برنامه ریزی ها را برای خانه جدید بگذارم ، هزینه ای برای رومیزی صرف نکردم و نخی که قبلا از حسن آباد خریده بودم را تبدیل به احسن نمودم! بافت:نخ "یوموش" طلایی و بافت همه از زیر! برای روی میز هم ساتن قهوه ای ساده ، همرنگ مبلها و رومبلی ها! به همین سادگی و خوشمزگی!   *مشغول بافت عروسک جدید هستم. هر چقدر بتوانم می بافم.هر چقدر وقتم اجازه دهد! ...
11 ارديبهشت 1393

جمعه ی خوب

جمعه ای که مهمان خواهرها بودیم در باغشان و خیلی خوش گذشت!                       زنبورهایی که پسر خواهرم پرورش می دهد:       دختر عکاس من:       و گلخانه همسر خواهر:                             بقیه در ادامه مطلب:   فردا به امید خدا عازم نمایشگاه کتاب هستیم!     خیارهای محصول گلخانه: &nbs...
10 ارديبهشت 1393

درگیری!

دلم بودن می خواهد! بودن در خانه! دلم می خواهد خانه دار باشم. و دلم می خواهد شاغل باشم. با تمام وجود در یک دو راهی گیر افتاده ام از یک طرف دلم می خواهد در اجتماع باشم و آینده ام جور دیگری رقم بخورد ، جوری که در آن خودم و روحیه ام برایم مهم باشد از طرفی با تمام وجود دلم می خواهد در خانه باشم و در کنار بچه ها! دلم می خواهد صبح که می شود ، فارغ از همه چیز به ناهار فکر کنم و دستم را به کمرم بزنم و خانه زیر و رو شده و به قول دختر دومی "بمب خورده " را نگاه کنم و تصمیم بگیرم که از کجا شروع کنم برای جمع کردن؟! دلم می خواهد بنشینم و سر فرصت مجله ام را بخوانم و کتاب "بازگشت یکه سوار" پرویز دوایی ...
7 ارديبهشت 1393

سرِِ خاک!!!

دیروز بعد از ظهر به خاطر کاری با دخترک و دختر دومی رفته بودیم بیرون. بنا بر اتفاقی که افتاد و رفتاری که دخترک داشت به دخترک  گفتم:"الهی بمیره مامانت برات!" دختر دومی خیلی جدی در حالی که از شیشه ماشین بیرون را نگاه می کرد گفت: "مامان جان حالا نَمیر!من فعلاً به کمکت احتیاج دارم!" و بعد از آن هم در کمال خونسردی گفت: " تازه راه هم دوره ، نمیتونیم هی هر روز بیایم سر خاکت!"   -------------------------------------------------------------------------------------------- ماه قبل عمه ها با هم دست به یکی کرده بودند و با دختر دومی شوخی می کردند. دختر دومی هم کاملاً جدی از خودش دفاع می کرد. ...
4 ارديبهشت 1393

جاااااااااااااااان!

می توانید درک کنید؟ برای کسی مثل من ، که مدام در حال جمع کردن مروارید و گل و (جینگیل و پینگیل! ) برای چسباندن به لباس و بافتنی و ... و ساختن وسایل جدید و گل سر و تل و ... هستم ، دیدن اینها در فروشگاه خانه و کاشانه چه ذوقی به همراه دارد؟       ...
4 ارديبهشت 1393

نامه ی پر از محبت!

  نامه و نقاشی  دختر دومی به مناسبت روز مادر:           من عاشق اون قلبهایی هستم که دور تا دورمان را گرفته است. و عاشق ریزه کاری هایی مثل دست دوزی های کنار مانتو و کفش پاشنه بلند خودش و ...     به نام خدایی که مادر و محبت او را آفرید ای بهترین حس زندگیم ، سلام ! ای مادر! بنای کودکی ام سرشار از صدای دل انگیز توست تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با تو نوشته ام و همیشه تو را ستایش می کنم مامان مهربانم! آهنگ صدایت زیباترین ترانه ی زندگیم است مادرم! نفسهایت تنها بهانه ی نفس کشیدن...
3 ارديبهشت 1393

دومین مراسم روز مادر 93

و اما دومین مراسم روز مادر ، روز شنبه در خانه ی مامان و بابا برگزار شد! روز جمعه که دور هم بودیم همه را دعوت کردم به خانه ی بابا!(به این می گویند بخشیدن از کیسه خلیفه!) خلاصه ظهر بعد از تمام شدن کارم به خانه مامان رفتم و شب را مهمان مامان بودیم به صرف غذای همیشگی دور همی های خانه شان ، یعنی ماهی:       بعد از شام هم مراسم خجالت دادن ما خانومها توسط همدیگر برگزار شد. با این حجم کادو:     از کادوهای ما برای مامان ، تا کادوهایی که برای خواهر ها و دخترها و دختر خواهر و زن برادر خریده بودم  ، تا کادوی پسر های برادرم برای مامانشان و ... و از همه ی...
1 ارديبهشت 1393