نمایشگاه کتاب
دیروز با دو تا دخترها و بدون دخترک رفتیم نمایشگاه کتاب. طبق رسم هر سال. صبح دخترک را سپردیم به مامانی و با زهرا(دختر خواهر شوهر)و دخترا راهی شدیم. خدا راشکر که نمایشگاه امسال را هم دیدیم! بچه ها همچون خودم چنان ذوق میکردند که نگو! طوری برای برچسب های یک چیر مرد دستفروش هیجان زده شده بودند که بعد از خرید ، 4 تا برچسب هم کادو گرفتند. و در همان محل چشممان به دیدار یک عدد باب اسفنجی هم روشن شد. بچه ها حسابی دور زدند و خرید کردند تا موقع ناهار و بعد از ناهار بردمشان به سالن هنری و غرفه خمیر بازی آریا تا خودم هم بتوانم کت...